صفحات

صفحات

۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

پاه برهنه اثر حسن خادم

با طلوع افتاب ماه رمضان،امتحانات مدارس نیز اغاز میشود. روزهای پرالتهابی را میگذرانم.شب وروز میخوانم.اما این ایام مبارک توام با انتظار،عطش،دلهره ونگرانی از سرنوشت سیدنواب شده است.وقتی کتاب یا جزوه ای را می گشایم،به جای موضوع درس،این پرسش در برابر چشمم ظاهر میشود:چرا این اتفاق افتاد؟

وبعد به این که درس را مرور کنم به خودم میگویم:تکلیف من چیه؟

چرا کاری از دست من ساخته نیست؟وپاسخ این سوال ها یا سکوت است یا خودخوری ویا تحمل رنج.اما گرسنگی وعطش این ساعات مرا به دنبال خود می کشد.صدایی در گوشم طنین می افکند.این صدای زنگ ناامیدی است یا صدای صبر؟ چیزی به وقت مدرسه وامتحان نمانده است. این لحظه های ناکامی وضعف ومبارزه برای بقاء پایان ناپذیر جلوه می کنند.اما من نباید تسلیم شوم.از فکر وخیال بیرون می ایم وباز حروف اعداد ریاضی ویا اشکال هندسی در برابر چشمانم رژه میروند.این هندسه است یا حساب یا میله های زندان؟ برای حل این مسئله باید اول نواب ازاد شود!اصلاً چرا اورا دستگیر کرده اند؟به خودم فشار می اورم:مقاومت در برابر پرسشهای گوناگونی که ازهمه سوی به طرفم هجوم می اورند...........

دنیا بازی زیاد دارد.چرخ وفلک می گردد وبه قول پدرخدا بیامرزم،دنباله ی دنیا دراز است.خوبیش این است که نواب از دنیا وارزوهای فریبنده ی ان بریده وبه سوی خدا می رود.ما که جایمان دو وجب خاک است پس چه بهتر دار وندارمان را در راه حق خرج کنیم.لا اقل شرمنده اسمان وصاحب ملک هستی نمی شویم.بالاخره پیاده کردن احکام اسلام خرج دارد.باید مایه گذاشت، از مال عزیزتر جان است.ان را هم باید تقدیم کرد.تازه هم بایدجان ومال را داد وهم این که حرفش را هم نزد! در این ساعات روزه داری تصور این گونه از خود گذشتگی ها چقدر سخت وطاقت فرساست!..............

دو سه روز بعد از عزیمت هیات نظارت بر خلع ید به خوزستان،انگلیس که هوا را بس تیره میبیند،پیش دستی میکند وهیاتی را به تهران میفرستدتاهم مصدق را بترساند وهم این که به گونه ای باهم کنار بیایند.به قول کاسبها وکبابی های سبزه میدان واطراف بازار،نه سیخ بسوزه ونه کباب.مسترجاکس که حاضر نیست کوچکترین گردی بر لباسش بنشیند،به خانه ی مصدق میرود وزیر گوشش پچ پچ میکند وحرف اخرش راهم میزند:پنجاه،پنجاه.نصف شما بخورید نصف ما گورپدر امریکا وشوروی هم کرده،قبول کن،خیرشوببینی!..............

اقای کاشانی میداند نواب چرا گوشه زندان نشسته است،میداند دلش برای چه میسوزد.اما من نمی فهمم پس چرا حاجی برای ازادی سید کاری نمیکند؟در میان مصدق ونواب وکاشانی کدامیک دلشان برای ملت نمیسوزد؟مصدق به فساد وفقر موجود راضی است یا کاشانی؟یا نواب که به خاطر این وضع خراب سر از زندان دنیا در اورده است؟پس چه اتفاقی افتاده است؟..........

یکی از خیانت های بزرگ انگلیس به تازگی از پس پرده بیرون افتاده ودیگر ابروئی برایش باقی نگذاشته است.اخیراً اسنادی به دست امده که نشان می دهدانگلیسی ها در کلیه امور سیاسی واقتصادی مانفوذ داشته ویا دخالت می کردند.این را همه میدانستند اما این اسناد حکم شاهد را دارد.حکایت خانه سدان ماجرای مفصلی دارد که اگرنویسند گانی جمع شوند وروزها وشبها شرح این اسناد واسرار را بنویسند،باز هم وقت کم می اورند............

مادرم گاهی که خیلی نگران وافسرده میشود میگوید:

نمیدونم چی شده که دعا هام دیگه اثر نمی کنه!اون موقع ها مادرم خدا بیامرزم میگفت:هنوز لب نجنبونده بودیم،خدا دعامونو اجابت میکرد. حالا دیگه دعاهامون برکتم نداره،استغفرا...انگار کسی نیس دعامونوبشنوه...پناه بر خدا.

وسیدعلی علوی شوهر خاله ام می گفت:اگه خدا رو فراموش کردی،دعات دیگه اثری نداره کارت رو برای خشنودی خداوند انجام بده،البته یه جا نشستن ودعا کردن هم اثری نداره،از قدیم گفتن کار به عمل براید وراس هم گفتن.وبه قول معروف از تو حرکت، از خدا برکت.

حالابه هر تقدیر در حالی که صغیر وکبیر باشکم گرسنه برای رهائی ازچنگال دشمنان دست به دعا برداشته وتعدادی از وعاظ وروحانیون وابسته به دربار ودشمن ،مطلب مسموم وگمراه کننده ی خودرا به خورد خلق الله میدهند..........

خیانت ها وتوطئه ها برای به انحراف کشاندن ویا خاموش ساختن صدای مردم تمامی ندارد.فتنه ها ونقشه های شوم .ناجوانمردانه چون رود جاری است وهر روز یک دسیسه ونیرنگ به کار میبرند.بعد از تحریک برای ایجاد فاصله بین شیعیان وسنی ها،حالا نوبت به ایجاد مزاحمت برای زنها فرا رسیده است.به تازگی عده ای از افراد ساده لوح از جانب بعضی ها تحریک شده وبه خیابانها ومعابر عمومی به جان زنهای بیگناه می افتند،ان هم به اسم بی حجابی وبد حجابی.بعضی از این افراد بازی خورده نیز احساس میکنند مشغول امر به معروف ونهی از منکرهستند!میگویند ما به وظیفه دینیمان عمل میکنیم.در ثانی ناموس ما در خطر است..........

تهران یک شهر بی در وپیکرودرب وداغانی تبدیل شده که براستی فساد وتباهی از سرکولش بالا میرود.به هر طرف که نگاه میکنی یا تبلیغات اجناس وفرهنگ غربی ووارداتی است ویا شمه ای از فساد وبی بندوباری وطنی جلوی چشمانت رژه می روند.تریاکی ها از یک طرف،چاقوکشها وباج گیرها از طرف دیگر،ولگردان .مزاحمین ناموس مردم از ان طرف،مشروب فروشیها وکافه ها وشیره کش خانه های مخفی واشکار از جانب دیگر،به اضاف منحرفین اخلاقی که از در ودیوارشهر بالا میروند وهزار فساد دیگرکه فریاد مسلمین وفدائیان را در اورده واز همه طرف به حاجی فشار می اورند که دستور بدهید حداقل مشروب فروشی ها را ببندندوزنها را خانه نشین کنند.جلوی فساد را بگیرید که کم کم دارد گندش در می اید........

ولی اقای مصدق اون کارش خیلی بد بود،منکه می گم جواب خدا رانمی تونه بده،اما این کارش خیلی خوب بود،چطور جرئت کرده،خدا میدونه،حتما خواسته اشتباه خودش را جبران کنه،ما که نمی دونیم.اما من که دلم خنک شده،،خدا انشاالله حفظش کنه،پس معلوم شد اقای مصدق خیلی شجاعه وگرنه با شاه در نمی افتاد.

حرفهای دیگری هم می زنند ویا مطبوعات به چاپ می رسدمهم ترین انها راجع به قوام است.از قرار معلوم دولت دستور داده اموال قوام ضبط شود وحتی به عنوان مفسد فی الارض از او نام میبرند.این اتهام با اعتراض قوام که معلوم نیست در کجا پنهان شده است،روبرو می شود.اما به گمان من قوام روی سر شاه جای دارد واو اجازه نخواهد داد حتی یک مو از سر او کم شود..................

مرا دستگیر کرده اند،هنوز باورم نمی شود.به یادحرف بعضی ها میفتم که از شدت تعجب میگویند((انگار خواب میبینم))اما من بیدار هستم وگردش ضعف توأم با اضطرابی خفیف را در خونم احساس میکنم.نگاهی به اتاق بی روزنه بازجوئی می اندازم.این اتاق بوی عجیبی دارد.بوی محله ما را میدهد.ایا اینجا قزوین است؟باز داشتگاهی در نزدیکی محله کودکی من..............

سعی نکن به من دروغ بگی،ما تورو بهتر از خودت می شناسیم.دوس داری فعالیت روزانه وهفتگی تو بی کم وکاست برات بگم.خیال کردی ما هالو هستیم مردک،ما میدونیم چیکار میکنی،با کیا رابطه داری وبا کدوم دسته همکاری میکنی،برای همین الان اینجائی.وقتی رهبران نهضت رو دستگیر کردن،باید حساب کار خودت را میکردی.درس عبرت نگرفتی مردک احمق،اینم نتیجش،حالا حالا ها باهات کارداریم،فکر کردی مملکت بی صاحب شده ،تازه اولشه.این همه به خودت ضرر رسوندی که چی بشه؟هم ابروت میره،هم از کاربی کار میشی،هم سابقه دار می شی یگه پیش دوست وفامیل واشنا وهمکار نمی تونی سربلند کنی.

ـ ادمای خلافکار و مجرم شرمنده میشن،نه من،مگراز دیوار خونه مردم بالا رفتم یا سر مردمو کلاه گذاشتم ویا زنأ کردم؟چرا باید بی ابرو بشم؟

ساکت شو مردک بی سروپاه،واسه من زبون درازی هم میکنه،وقتی دستور دادم زبون تو از حلقومت کشیدن بیرون اون وقت حالیت میشه یمن ماس چقدر کره داره پفیوس.مثل اینکه نمیدونی اینجا کجاست،اینجا بازداشتگاه اداره امنیت کشوره،محل توبه وغلط کردن واظهار عفو بخشش،می فهمی یا بفهمونمد، جوجه معلم.

ـ غلط اونائی میکنند که برخلاف خواس ملت کاری انجام میدن.ضمناً من تا خلافی مرتکب نشدم هیچ وقت تقاضای بخشش نمی کنم.

هنوز خیال میکنی خلافی مرتکب نشدی؟لابد اینجا هم خونه خاله ست ،بابا تو دیگه کی هسی.محتویات داخل کیف دستیت کاملاً شخصیه بغیر از اوراق دانش اموزا.لابد پیش نویس خطی اعلامیه ها هم شمار مربوط نمی شه.یا دفتر چه ی بغلی.از دست خط معلومه که یاداشت های مضره رو هم خودت نوشتی.تو کیفت اعلا میه های سازمان کارگری بوده،اونم نه یکی،بیشتر از ده تا.سه چهار برگم پیش نویس خطی اعلامیه ها رو کجا می خواسی توزیع کنی؟واینم بهت بگم توزیع اعلامیه های سیاسی کاملاًخلاف وجرم محسوب میشه.

ـ جائی نمی خواستم توزیع کنم.ضمناً خلاف اینه که شما داری برای کاری که نکردم منو متهم میکنی.

بله اگه گرفتار نمی شدی اون وقت بهت میگفتم توزیع میکردی یانه،زن وبچه داری؟

ـشما که گفتی منو خوب میشناسید؟

درستو جواب بده اقا معلم،پرسیدم زن وبچه داری یانه؟

افسر بازجو بلند میشود ویک دور اطرفم میچرخد وبعد پشت سرم می ایستد.بالای سرم سیگار دیگری اتش می زند ومن دودش را فرو میدهم.

پرسیدم زن وبچه داری یا نه؟

ـ زن دارم اما بچه خیر؟

پدرت زندس؟

ـ خیر

مادرت چطور؟

ـ اره در قید حیاته

حالا با این کارات همه را به زحمت انداختی ...................

دو سه روز بعد،یعنی دراولین روز بهمن ماه وبه دنبال چند روز تظاهرات دانش اموزان ،امروزدانشگاه دست به اعتراض زده ودر مقابل پلیس ایستاده است.

در ان جا به خاک وخون کشیده میشود. دانشجویان به اخراج چند تن از دانش اموزان دبیرستان ها اعتراض وبه همین دلیل دست به اشوب میزنند.قبل از این که دولت دستور تعطیلی مجدد دانشگاه را صادر کند.چند مرکز حساس دانشگاه از جمله مراکز حساس اتمی وازمایشگاهها دچار خسارت قابل توجهی می شود.دولت امینی عوامل جبهه ی ملی را عامل اصلی این بحران می داند ولذا بی معطلی به بازداشت عده ای از انها اقدام می کند.((دکتر سنجابی))((وداریوش فروهر)از جله بازداشت شدگان می باشند.................

مادرم همیشه می گفت:عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.به راستی اگر خدا بخواهد دشمن ترا نرم می کند!این اتفاق برای من چیز خوشایندی است فقط از این جهت که حضور خداوند را بهتر احساس کرده وبه کارم ایمان پیدا می کنم،خصوصا ان که گره از کار شاگردانم باز شده است.این مرا راضی می کند اما معلوم نیست رئیس ساواک قزوین را راضی کند،چون که حتی نیم نمره هم به پسرش ارفاق نخواهم کرد............................

این حرفها ودیگر اقدامات کینه توزانه رژیم اوضاع را حسابی به هم ریخته وهمین چند روز پیش در ایام تاسوعا وعاشورا،سوگواری برای امام حسین(ع)را به یک متینگ عظیم سیاسی ومخالفت اشکار با رژیم مبدل می کنند.اخرین باری که دوستان به ملاقاتم امده بودند،اخبار ناگواری همراه داشتند.گویا مخالفین شعار مرگ بر دیکتاتور ان هم در مقابل خانه ی شاه سر داده وعصر روز عاشورا نیز قم حسابی شلوغ می شود وایت الله خمینی عله شاه در مدرسه فیضیه صحبت کرده که از قرار معلوم بسیار تند وجسورانه بوده است..............

وقتی از زندان تنگ ودل گیر خلاص میشوی،مثل این است مه تازه از مادر متولد شده ای،احساس گوارائی روح وجسمت را نوازش میکندویک دفعه بار سنگین ومرگبار را از روی دوشت برمیدارند وسبک می شوی وبه نظرت می اید از پرنده های در حال پرواز چیزی کم نداری وحتی بیشتر اوج گرفته ای...............

اعلامیه دیکتاتور خون می ریزد برای دکتر سحابی وخصوصا عزت الله سحابی بسیارگران تمام می شود ومن حکایتی شنیده ام که بد نیست برایتان بگویم.اقای عزت الله سحابی اعلامیه فوق را به دکتر سحابی می رساند تا نظر خودش را بدهد،زیرا در حواشی ان،برخی دوستان ةمثل علی بابائی با انتشار ان مخالفت کرده بودنداما........

ماه رمضان هم در میان بهت وناباوری وصبر وانتظار وگرسنگی سپری می شود.امسال زمستان سرد وبی روحی دارد.سال پیش عید فطر را به امامت ایت الله طالقانی گذراندیم وخاطره یخوش ان را هنوز به خاطر داریم.......

عیدت مبارک باشه.انشاالله موفق باشی.

این سکه انشاالله برام برکت میاره.ماهر روز چشم به راهیم که بزودی ازادی شما روببینیم.

انشاالله به امید خدا.نگران نباشید،ما با یاد خدا زنده وازادیم.

هنگام بازگشت،اشک در چشمانم حلقه می زندوبیرون زندان،در هوای خنک اخرین غروب سال،پنجه ام را از هم میگشایم،در کف دستم سکه ی طلایی صاحب الزمان می درخشد...............

پاه برهنه

نوشته:حسن خادم

جلد سوم

چاپ دوم بهمن 1387

كيميا سعيدي:


من قاضی‌ام

قاضی شهر خودم

من مجرمم و شاهدم


و بايد امشب قسم بخورم بر کتاب خودم،

به جرم خودم

اقای م ع ر صادره از قزوین در جايگاه جرم

به خدا من گناهی نکرده‌ام

من فقط قاصدک‌ها را دسته کردم و بر هرکدام پيامی برای خدا فرستادم

من جعبه‌ی نقاشی‌هايم رافقط برای خدا کشيدم

و در جشن تولد خدانقاشی کردم صورتش راو برايش پست کردم

تا به ديوار اتاقش ميخ‌کوب کند

بخدا، خدا زاده می‌شود در ياد من، در ياد تو، در ياد باران من کفر نکرده‌ام من کافر نيستم من خدا را دوست دارم من فقط گفته‌ام خدا از پلکان احساس برايم دست تکان می‌دهد و گفته نقاشی‌هايم را دوست دارد

من فقط گفته‌ام خدا چشمان نافذی دارد و فانوس بزرگی که من را، تو را همه را می‌بيند

من که گناهی نکرده ام پس چرا گيس‌ها باران رابه هم می‌بافيد و طناب دار را برايم رج می‌زنيد من گلويم را دوست دارم من گردنم را برای خدا برای باد و باران می‌رقصانم.....

قاضی: ساکت!

" لم يلد و لم يولد ""

 خدا زاده نشده و نمی‌زايد "

می‌دانم اما خدا زاده می‌شود!" در ياد من، در ياد تو، در ياد باران "

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر