صفحات

صفحات

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

بنوازید طبل جنگ را

آی مردم آی مردم آی تموم ادما طبل جنگ را بنوازید

جنگ است جنگ با خداست

آسمون خونین دل و زمینم پر از بلاست

اینگاری جنگ خدا این روزا با ادماست

آی مردم آی مردم آی تموم آدما طبل جنگ را بنوازید

ای خلایق چه شده که همش جنگه و جنگ

یکی گرگ گشنه و یکی بدتر از پلنگ

تکلیف ما جونا پس چی میشه ای خدا


که بشیم قربونی هوس و رنگ وریا

آی مردم آی مردم آی تموم ادما طبل جنگ را بنوازید

جنگ است جنگ با خداست


بگو بدونم عزیز جونم بگو بدونم عزیز جونم

اهل کدوم قبیله ای معتقد چه قبله ای حرف کدوم وطن باشه وصف کدوم ترانه ای

بگو بدونم بگو بدونم عزیز جونم

بگو بدونم عزیز جونم

شاپری شعر وغزل رنگ دل رنگین کمون چه دینی رو قبول داری کدوم خدا را بنده ای

بگو بدونم عزیز جونم بگو بدونم عزیز جونم

دل تو سینم اتیش گرفت

شبم باتو ستاره شد تفلکی دل از عاشقی سوختشو و پاره پاره شد

عزیز جونم بگو بدونم عزیز جونم

عاشق میشی تا پای جون نمیکشی خط ونشون

تو عالم دیونگی عشقو به من میدی نشون

عزیز جونم عزیز جونم

وقتی میگی دوستم داری

دلم بازم جون میشه

خدای توی چشم تو با من چه مهربون میشه
عزیز جونم

اهل کدوم قبیله ای معتقد چه قبله ای چه دینی رو قبول داری
کدوم خدا رو بنده ای
حرف کدوم وطن باشه وصف کدوم ترانه ای

عزیز جونم بگو بدونم عزیز جونم





دوباره فتنه چشم تو فتنه برپاه کرد

دلم،زشهر چودیوانه رو به صحرا کرد

زبخت زبخت یاری بی جان طلب مکن

کین شوم چوجغد میل به ویرانه داشت، غوغا کرد

خدا خراب کند خدا خراب کند

خانه کسی که مملکتی برای مصلحت خویش خان یغما کرد

(( من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی و بتی بربتی بر لب کشت این هر سه مرا نقد و تو رامثل بهشت ))

افسوس که از چاله به چاه افتادیم

از اوج سحر به شامگاه افتادیم

رفتیم به جستجوی راهی بهتر

گم کرده جهت به کوره راه افتادیم

رفتیم به جستجوی راهی بهتر گم کرده جهت به کوره راه افتادیم

این بود نتیجه ندانم کاری بیچارگی و اسیری وغمخاری

هشدار که گرگان به کمینند هنوز

این قوم نداند به جز بد کاری

(( گویند بهشت حور وعین خواهد بود


آنجا می وشیر وانگبین خواهد بود

گرما می و معشوق گزیدیم چه باک ))

چون عاقبت کار چنین خواهد بود

تا چنگ زنم به روی دریا ها خشت

بیزار شدم زبت پرستان کنشت

خیام،خیام که گفت: دوزخی خواهد بود

که رفت به دوزخ و که امد زبهشت


افسوس که از چاله به چاه افتادیم از اوج سحر به شامگاه افتادیم

رفتیم به جستجوی راهی بهتر گم کرده جهت به کوره راه افتادیم







۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

نمی دانم چه میخواهم خدایا


نمی دانم چه میخواهم خدایا

به دنبال چه میگردم شب وروز

چه میجوید نگاه خسته من چه افسرده است این قلب پرسوز

نگاهم غوطه در تیرگیها

ببین آه دل خود میدهم گوش


گریزان از این مردم که به ظاهر همدم ویکرنگ هستند


ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پیراهه بستند


از این مردم که تا شعرم شنیدند به رویم چون گلی خوش بو شگفتند

ولی ان دم که در خلوت نشستند مرا دیوانه ای بد نام گفتند

دل من ای دل دیوانه ی من که میسوزی از این بیگانگی ها مکن دیگر ز دست غیب فریاد

که همه ی ارزوهایم رفته بر باد

به امید بهتر شدن بودم اما چه خوش خیال بودم

چه خوش خیال بودم نه تنها بهتر نشد حال وروزم

دوچندان شد گرفتاری هایم خدایا