صفحات

صفحات

۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

ازمن مپرس


از من مپرس ای دل چرا آشفته ام آشفته       یا بر لبی چون قصه ای ناگفته ام

ناگفته


داغم نکن رنجم نده این غم نهفته بهتر                       این قصه ها رنج آوره ای دل نگفته بهتر


برو دست رو این دلم نزار غم من حساب نداره         چشمایی که چون دریا بشه شبا دیگه خواب نداره


                            این گفتگو بی حاصله عشق من و  او مشگله  

۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

مقصد کجاست؟



مقصد كجاست؟؟
ديشب كه خواب دوچشمم نمي ربود
در سر خيال و هوايي دگر فتاد
با اين سوال زخود :
مقصد كجاست ؟
مقصود چيست؟
اين راه پر نشيب و بلندي كجا رود؟
اين اسب بي مهار
تاكي ، كجا دَوَد؟
مقصود او زخلقت انسان چه بوده است؟
آيا ز روز اول و آغاز زندگي
از بهر خلقت و انجام اين امور
بهتر ز اين دوپا
ديگر كسي نبود؟
حالا كه آفريد وَرا
تاكي ، كجا مجال و فرصت عصيان دهد خدا؟
آخر يكي به من ِ سرشارِ از سوال
پاسخ دهد چرا؟
ابليس را زبهر چه انداخت جانمان؟
آن كبرياي پاك ، آن ذات سرمَدي
كَز روز اولين و نخستين ِعناد او
ناداني اش بديد و وَرا ا راند از بهشت
بار دگر چرا ، فرصت به او بدادكه كُنَد اينهمه خطا؟
هم بر خود و به نوع خودش اين همه جفا؟
تاكي چنين صبوري و الطاف بي كران؟
تا كي مجال به ابليس بد نهاد؟
از بهرمكر وحيله و ريو وفريب ما؟
ظلم بشر تا به كجا ميرسد، خدا؟
مقصود او زخلقت انسان چه بوده است؟
ما را چرا به اشرف مخلوق نام داد؟
بهر چه اختيار به شيطان تمام داد؟
آخر چرا به دست بشر اين زمام داد؟
افكار من پريش شد و بي جواب ماند
درياي پرسش و دنيايي از سوال
دانم كه هيچكس بجز ذات كبريا
آگاه نيست كه گويد يك از هزار
پاسخ به اين سوال:
مقصد كجاست ؟
مقصود چيست؟
تاروز حَشر‹‹جاويد ›› و برقرار بماند
همين سوال!!!

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

حج رنج



پول های برادران ما در جیب شیوخ بی غیرت عرب می رود

 تا روز به روز فربه تر از دیروز شوند

 بگو چرا هر روز بقیع بهتر از دیروز میشود... مثل صا ایران

 ازبرخورد محبت آمیز سعودی ها با حاجیان ..

.دیگر نمی گویم .....

آری برادر باید حاجی حج حق بود

 نه حاجی حج پول!

 و مگر مروه همین جا نیست پشت کوره های آجر پزی پاکدشت


 و مگر آب زمزم همین جا نمی جوشد نزدیک ده کوره های سیستان و بلوچستان که قوت لایموتشان آه است و ناله...


. و مگر همین جا نمی شود مفسدان اقتصادی را رمی جمره کرد


 و مگر عیدقربان ما نوزاد سیرجانی نبود ... که درصف کمیته امداد در بغل مادرش جان داد


آری برادر حج یعنی رنج کارگری که 9 ماه است حقوق نگرفته و آبرو نفرخته....

 برای گران کردن اجناس برای برداشتن کلاه از سر بی نوایی غریب


 حجر الاسود روی سیاه ماست که زن شیعه برای نان شب، کلیه اش را بفروشد


آری بار کج به حج نمی رسد حتی اگر صاحبش حاج آقا فلانی باشد ...


این ها را من نگفتم دل خسته ام گفت ...

محمود صارمی

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

ایه ای از قرآن در مورد قصاص


سوره نحل


126- اگر خواستيد قصاص کنيد ( انتقام بگيريد) فقط به اندازه‌ای كه شما را ناراحت كرده‌اند انتقام بگيريد و اگر صبر داشته‌ باشيد برای كسانی كه صبر دارند بهتر است.


127- صبر داشته باش كه صبر تو هم با توفيق خدا است،و برای آنها غصه نخور و
بخاطر نقشه‌هائی كه برضد تو ميكشند دلتنگ نباش.


128- چون خدا با افراد با تقوی و نيکوكار است.

 

راست گفت خداوند بلند مرتبه وبزرگ

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

علی تنهاست

اشتباه بسیاری از روشنفکران بخصوص در کشورهای راکد اینست که میپندارند با علم وتکنیک جدید میتوان جامعه مترقی وازاد داشت،در صورتیکه بینائی واگاهی ودانش اعتقادی وایدوئولوژیک است که جامعه ای را حیات وحرکت وقدرت می بخشد.وارد کردن علم وصنعت در یک اجتماع بی ایمان وبی ایدئولوژی مشخص همچون فروکردن درختهای بزرگ ومیوه داراست درزمین نامناسب.اما در عین حال انچه راکه مافاقد انیم ایمان وقدرت ایمان نیست،بلکه عدم معرفت درست ومنطقی وعلمی بمسائلی است که بدان ایمان داریم.
یکی از بزرگترین مسائلی که در تاریخ وجامعه ی ما مطرح می باشد اسلام وتشیع می باشد که بسیاری از ما بدان معتقدیم،اما انرا بدرستی نمی شناسیم.به مذهبی ایمان داریم که اشنائی درست ومنطقی از ان نداریم،مثلاً به علی بعنوان یک امام،یک مردبزرگ،یک ابرمردحقیقی،به عنوان کسی که همه احساسها وتقدسها وتحلیلهای ما رابخود اختصاص داده اعتقاد داریم وهمیشه در طول تاریخ،بعد از اسلام،ملت ما افتخار ستایش او راداشته است.اما متاسفانه انچنان که باید وشاید اورانشناخته است،زیرا بیشتربه ستایش اوپرداخته است نه شناختن او.از اینروست که امروزباید بیشتربه سخنی گوش دهیم که علی رابعنوان یک انسان بزرگ،یک رهبر،یک امام ویک سرمشق می شناساند.
در تاریخ اسلام ستایش وتجلیل از علی شاید به اندازهٔ لازم شده باشد بطوریکه ما بتوانیم کتابخانه های بزرگی از اشعار ومقالاتی که در کرامات ومناقب علی سروده ویانوشته شده ودر تجلیل از مقام وعظمت اودر پیشگاه خدا است ترتیب دهیم.اما متاسفانه وقتی دانشجوی من در این زمان ودر این مملکت که کشور علی است ازمن می پرسد که برای شناختن علی چه کتابی بخوانم؟وبرای اینکه سخنان ونظریات وافکار واعمال اوراخوب بفهمم به چه متونی مراجعه کنم؟من جواب درستی ندارم که به او بدهم.این گله ایست که من نه تنها به نمایندگی معلمین.........بلکه به نمایندگی همه مردم از دانشمندان خودمان دارم که:
شما،برای شناساندن درست علی به ملتش،به این مردم شیفته ای که با همه حیاتشان،ایمانشان وخونشان در راه علی وبرای علی مبارزه کرده اند،چه کرده اید؟
ملت ومردم ما در این راه کوتاهی نکرده انداما دانشمندان ومحققین ما که وظیفه انها معرفی علی بود کوتاهی نمودند.یک ایرانی نیمه تحصیلکرده نیمه کتابخوان ونیمه دانشمند باید بهتر از هرکس دیگر علی را بشناساند ومعرفی کند واگر محققی در دنیا خواسته باشد به جامعه ای برود که علی رابشناسد،ان جامعه باید ایران باشد،همچنین اگر بخواهد به کتابخانه ای مراجعه کند تا اثری درباره او مطالعه نماید قاعدتاً میبایست به کتابخانه های ما بیاید واثار دانشمندان ما را انتخاب کند.
ملت ما همواره چنانچه که باید به ستایش علی وفرزندانش وبزرگداشت انها پرداخته است،اما به عنوان یک  عضو این جامعه باید از دانشمندان وفضلا وعلمای خودمان سئوال کنیم که:
چرا علی رادرست بما نشناساندند؟
در مقدمه کتاب "حجربن عدی" "حقیقتی"رانوشته بودم که گفتند مصلحت نیست!
نوشته بودم اگر دانشجوئی بخواهد دربارهٔ "بتهوون"که یک موسیقیدان المانی است ودر خود اروپاه همه سبک موزیک او را نمی پسندند مطالعه کند وبدین منظور از من راهنمائی بخواهد،با وجودیکه اشنائیت بااوبرای مردم ما چندان لزومی ندارد واثارش را کمتر کسانی می پسندند ومی فهمند واحساس میکند معهذا حداقل سه کتاب مستقل بسیار عمیق درست، زیبا ومحققانه وبیش از صداها مقاله وکنفرانس وبحث ومصاحبهٔ علمی وخواندنی وجود دارد.
اما دربارهٔ علی یک کتاب که بتوان ادعا کرد این بزرگمرد را لااقل برای دانشجویان ودانش اموزان وظیفه کتابخوان وروشنفکر بخوبی بشناساند یافت نمی شود.همه اش ستایش است ومدح وشعر.اما معلوم نیست که این کسی را که اینهمه می ستائیم کیست؟ چه می گوید؟ وچه کرده است؟این مردی که ایمان ملتی را در این قرنهای سخت ودشوار بخودش وقف کرده وملت ما سالهای فراوان محبت اورا بقیمت زندانها وشکنجه ها در دل خود مشتعل نگه داشته ونسل به نسل به بهای جان خود بدست ما سپرده ومردی که اینهمه از او تجلیل می شود واینهمه دلها برایش می تپد واین همه عشق نثارش می گردد کیست؟
چه قبل از هرشعر،هرستایش وهر تجلیل از علی وحتی قبل از محبت علی،معرفت علی است که نیاز ما وجامعه ما است،محبت بی معرفت ارزش ندارد،بت پرستیست،این گونه مدح ها ومحبتها در میان همه ملتها نسبت به معبودشان،پیغمبرشان،قهرمانانشان هست وهیچ ارزشی ندارد.معرفت است که باارزش است.
علی اگر یک رهبر است،یک امام وپیشوا است وهمچنین یک متقی اگاه به زمانست مکتب او روح یک جامعه است.اگر او نشان دهنده مقصد حیات وکمال انسان است دراشنائی مکتب اوواشنائی شخصیت اوست..........نه محبت تنها نسبت به کسی که نمی شناسیم،زیرا اگر محبت تنها بدون اشنائی ثمری میداشت،باید به نتایج بزرگ میرسیدیم،زیرا امکان ندارد جامعه ای وملتی علی رابشناسد ودرست بفهمد واز شکنجه وسخت ترین محرومیتهائی که جامعه های عقب مانده دارند رنج ببرد.
اگر می بینیم پیروعلی وکسی که برای علی اشک می ریزد وکسی که محبت علی در قلبش موج میزند سرنوشتش وسرنوشت جامعه اش دردناک باشد معلوم است که علی را نمی شناسد وتشیع را نمی فهمد........هرچند که ظاهرأ شیعه می باشد.
محبت به علی که خوب نمی شناسیمش برابر است با محبت دیگران نسبت به هر شخص دیگریست.
تشیعی که معلوم نیست اصول وایمانش چیست؟........هدف ومکتبش چیست؟...........سمت وسویش کدامست؟.......این علی واین مذهب از نظر تاثیرش روی بشر وجامعه وزندگی مساوی است با هر شخصیت وهر مذهب دیگر.
علی مجعول مساویست با هر انسان ویا هر قهرمان ملی دیگری که مجعول است،زیرا محبت بخودی خود نجات بخش نیست،بلکه معرفت وتاثیر کلام علی میباشد که در وجود تک تک شیعیانش مانند خون در رگها جریان داشته باشد.محبتی که معلول این معرفت نجانت بخش است وروح زندگی یک جامعه شیعیست.
شاید بعضی خیال کند که محبت علی موجب شفاعت در اخرت می گردد،اما بنظرم محبت توام با جهل برای اخرت بکار نخواهد امد.زیرا اخرت با همان قوانین معقول ومنطقی این دنیا ساخته شده،اخرت ساخته همان عقل واراده ای است که این جهان را ساخته وپرداخته است،همان طور که محبت زایدهٔ جهل ونادانی ثمری نخواهد داشت در ان دنیا نیز چنین خواهد بود.
ما همیشه پیروزی را در پیروزی می بینیم ومی شناسیم،اما علی درس بسیار بزرگی داده است وان پیروزی در شکست است.
چگونه یک امام،یک رهبر،یک قائم انسانی گاه با موفق شدن وپیروز شدن درس میدهد وگاه باپذیرفتن شکست،گاه با سخن میاموزد وگاه با سکوتش.
در مقاله ای که درباره حضرت امیر نوشته بودم اشاره کردم که نهج البلاغه بعد از قرآن بزرگترین کتاب ماست که انرا نه میخوانیم ونه میدانیم ونه میشناسیم،چنانچه قران را هم همینطور،از قران هم فقط ستایش میکنم میبوسیم وتبرک میدانیم البته بعضی وقتها هم برای گرفتن استخاره از ان استفاده میکنیم .
در ان مقاله نوشتم که نهج البلاغه به اقرار اغلب دانشمندان ومحققین جهان حتی معاصرغیر شیعی عرب زیباترین متن عرب میباشد.سخنانی که از نظر ادبی در اوج زیبائی واز نظر فکری بسیار ژرف واز نظر اخلاقی ممتاز وبی بدیع است که در ان معرفت وکمال انسانی به وضوع در ان یافت میشود.
مسئله ای که در اینجا لازم میدانم که مطرح کنم اینست که اغلب ما انسانها که اسمش را میزارم انسان نما دچار یک نوع عوام زدگی هستیم که در بعضی از مکتبها واندیشه های فکری ومذهبی رخنه کرده ودچارش شدیم.
فلسفه نیوتن هیچگاه دچار عوام زدگی ویا بهتر بگویم مورد هجوم هر اظهار نظرغیر منطقی از سوی افراد گوناگون قرار نمیگیرد زیرا موضوعی است که فقط عده ای متخصص فیزیک که به زبان او اشنائی دارند ونمی توانند مسخش کنند یا بخواهند تحریف ویا دستکاریش نمایند.
از این رو مکتبها وفلسفه ها همیشه از بیماری عوام زدگی بدور بوده ودر بین یک حد مشخص که در سطح درکوفهم ان است محصور میماند.اما نوع دیگری از مذاهب ومکتبهای علمی واجتماعی وجود دارد که بعلت انکه خطابشان به توده مردم است،بیماری عوام زدگی زود در ان رسوخ میکند.یکی از اثار این بیماری بد تلقی کردن مفهوم وحقیقت واقعی مکتب است.
عوام زدگی بیماریست که حقیقت یک فکر ویایک انسان را دگرگون میکند،در قالب فکر کوتاه خودش میریزد ورنگ سنتها وسلیقه ها وتربیتهای شخص خودش را به این مکتب تازه، به این مذهب تازه میزند وبکلی عوضش میکند.
یکی از مواردی که بعنوان نمونه برای فهمیدن بیماری عوام زدگی میتوان گفت تلقی است که انسانهای بزرگ وشخصیتهای برجسته ای که مذهب ما وجود دارند نیز میشود.ارزشهای واقعی یک انسان را درک نمیکنیم وهمیشه به دنبال حاشیه های ان هستیم تا اصل ودرون ان،بطور مثال نمیدانیم علی چرا بزرگ است، فقط میدانیم بزرگ است،میدانیم که عظمت دارد،میدانیمم که ازما خیلی عالیترومتعالی تر است،ستایشش میکنیم وبه او عشق میورزیم.
اما اینکه چرا بزرگ است.......؟چه بزرگیها وفضیلتهائی دارد؟........دلیل اینکه میگوئیم علی بزرگ است چیست؟علی چه کرده است که وقتی میگوئیم علی مرتضی است یعنی چه؟
اغلب ما نمیدانیم براساس ملاکی که خود علی ومکتب او میدهد او را تجلیل وارزیابی نمی کنیم،زیرا که اصولاً ملاکها را نمی شناسیم.
براساس سنت قدیمی خودمان وروحی که درجامعه مان نسل به نسل بما به ارث رسیده علی را...........ومکتبش را میشناسیم. تمام فضائل اورا در کرامات ومعجزات وکارهای خاراق العاده اش منحصر میکنیم وفقط بدنبال معجزات وکرامات میرویم.
مثلاً،در دوره شیرخوارگی علی،یک افعی وارد شهر میشود وبمردم حمله ور میشود،علی که درقنداق بوده ،دستهایش را در می اورد وافعی را میکشد! پس علی بزرگ است! چراکه در همان دوران شیرخوارگی مردم را از دست افعی نجات دهد.
من نمیخواهم بگویم چنین چیزی بوده یا نبوده است.
شما میگوئید علی امام ورهبر است،یعنی اگر جامعه ما دنبال علی برود جامعه ازاد ومتمدن ومترقی خواهد شد،واز مصیبتها وگرفتاریها خبری نخواهد بود،اما چگونه میشود از این چنین مردی که در کوچکی وتوی قنداق افعی را از وسط میدراند من پیروی کنم ونجات یابم؟چگونه ممکن است جامعه ما از کسی که چنین محیرالعقولی را انجام میدهد پیروی کند وبعد متمدن ومترقی شود؟چه جور؟...........من نمیدانم؟
برفرض که علی روزی یک مرتبه چنین معجزاتی کرده باشد،مهم اینجاست که من چگونه میتوانم او را بستایم وپیرو واقعیش باشم واز او استفاده ببرم تا جامعه ای پاک ودرست و روبه پیشرفتی را پیش ببرم.
بنابراین اگر بخواهیم اسلامی بیاند یشیم واگر بخواهیم درباره علی به عنوان یک مسلمان که درباره امامش حرف می زند حرف بزنیم وبطور خلاصه اگر یک بینش اسلامی بخواهد راجع به علی سخن بگوید خود به خود بدنبال فضائلی از علی که خواست انسان متعالی است میرود،انسانی که مسجود ملایک است واز ملایک مقربتر وبالاتر وبرتر است.
انسان متعالی است که میتواند انسان را نجات بخشد،وانسان متعالی .........علی است.
اما ارزشهای انسانی علی کدام است؟؟
انچه که تاکنون ـشاید انچنانکه باید‌ ـدرباره او طرح نشده مسئله تنهائی علی است،اصولأ انسان یک موجود تنهائیست،در تمام قصه ها،در تمام اساطیربزرگ،در تمام مذاهب بشری در طول تاریخ تنهائی انسان با انواع گوناگون وزبانهای مختلف بیان گشته است که همان غم نامه بشر است،تنهائی سخترین درد ورنج برای یک انسان میباشد.
این تنهائی چرا؟
اریک فروم میگوید: (تنهائی زایده عشق است وبیگانگی)) اری چنین میباشد!
کسی که به یک معبود، به یک معشوق عشق میورزد،با همه چهر های دیگر بیگانه میشود وجزدرارزوی او نیست.
خود به خود وقتی که او حضور ندارد.......تنها می ماند،کسی که با افراد واشیأ پیرامونش بیگانه است،متجانس نیست،وبا انها تفاهمی ندارد تنها میماند ،احساس تنهائی میکند.
انسان بمیزانی که بمرحله انسان بودن نزدیکتر میشود...احساس تنهائی بیشتری میکند.
میبینیم اشخاصی که عمیق ترند،اشخاصی که دارای روح برجسته تر وممتاز تر هستند از انچه که توده مردم هوس روزمره شان است ولذت عمومیشان،بیشتر رنج میبرند،ویا می بینیم کسانی را بمیزانی که روح در انها اوج می گیرد واندیشه تعالی پیدا میکند،از جامعه وزمان فاصله می گیرد ودر زمان تنها می ماند.
شرح حال نوابغ واساطیر را اگر بخوانیم میبینیم که یکی از صفات مشخص انها تنهائی وانزوایشان از دیگران است،کمتر اجتماعی بوده وکارهائی که دیگر افراد عامه لذت میپنداشتن،بلعکس انها اینچنین فکر نمی کردند واهل لذتهای دنیوی نبوده وغرق در تفکرات خاصه خویش بودند.اغلب به اتفاق اثار واندیشه های اینگونه افراد با گذشت زمان مهم وبا ارزش شناخته میشود و ایندگان قادر به درک و بهربرداری از دستاوردهای بعضا ً بزرگ وماندگار انها در طول تارخ بشریت میباشند.
روح به میزانی که تکامل میابد وبه ان انسان متعالی که قران از ان بنام قصه آدم یاد میکند میرسد تنها ترمیشود.
چه کسی تنها نیست؟
کسی که با همه ،یعنی در سطح همه هست،کسی که رنگ زمان بخود میگیرد.
رنگ همه را به خود میگیرد وبا همه ارتباط برقرار میکند واحساس خاصی نسبت به پدیده های اطراف خود ندارد.
این ادم احساس تنهائی واحساس مجهول بودن نمی کند،چرا که از جنس همگان است.
او در جمع است ومانند انها رفتار میکند مانند انها راه میرود،صحبت میکند ومانند انها میخورد ومیخوابد ومانند انها اززندگی استفاده وبهره میبرد.
احساس خلأ مربوط به روحیست که انچه در این جامعه وزمان ودر این ابتذال روزمرگی وجود دارد نمی تواند سیرش کند.
احساس تنهائی واحساس عشق در یک روح به میزانی که این روح رشد یافته وقویتر شده رنج اورتر میشود.
درد انسان،درد انسان متعالی،تنهائی وعشق واقعی اوست.
میبینیم در علی بهمان میزانی که میشناسیم،همان علی که می نالد ودائماً فریاد میزند وسکوتش درد اور است،سخنش درد اور است وهمان علی که عمری شمشیر زده وقدرت وشوکتش در جنگهایش زبان زد است وجامعه ای را با قدرت وجهادش پی ریخته وساخته است،در هنگامی که این نهضت پیروز گشته اودر میان جمع یارانش تنهاست وبعد می بینیم که نیمه شبهای خاموش، مدینه راترک میکند وسر درحلقوم چاه....مینالد وناله وفریادش را دردرون چاه دفع میکند.
انهمه یاران،انهمه همرزمان،انهمه نشست وبرخواست با اصحاب ویاران پیغمبرهیچکدام برای علی تفاهمی بوجود نمی اورد.
در سطح هیچ کدام از انها نیست،میخواهد دردش را بگوید،حرفش را بزند،اما او کجا وانها کجا،روح وفهم علی با انها از زمین تا اسمانها متفاوت است.گوش نیست،ولی نیست،تناجسی نیست،
دریثرب،یعنی شهری وجامعه ای که با دلاوریها واز خودگذشتگی های علی پی ریخته شده هیچ اشنائی نمی بیند ونیمه شب به نخلستانها میرود ودر دل تاریکی،هراسناک به اطراف نگاه می اندازد تا مبادا کسی در انجا باشد ومتوجه حضورش شود!!
رنج بزرگ انسان اینست که عظمت، منش وشخصیت او در قالب فکرهای کوتاه،در برابر نگاههای پست وپلید واحساس او در روحهای بسیار الوده وکج فهم قرار گیرد.
چنین روحی در چنان حالی همیشه هراسناک است که این نگاهها،این فهم ها واین روحها اورا ببینند،درحالی که ذهن جائل وسبک اندیششان قادر به درک چرائی ان نمی باشد.
بقول یکی از نویسندگان:((روزها شیر نمی نالد!))
در برابر نگاه روباهان،گرگان وشغالها ودیگر جانوران شیر نمی نالد،سکوت ووقار وعظمت خویش را بر سر شکنجه امیزترین دردها حفظ میکند.
اما،تنها.....در شبهاست که شیر میگرید وناله سر میدهد.
وباز برای اینکه ناله او بگوش هیچ فهم پلیدی وهیچ نگاه الوده ای نیالاید،سر در حلقوم چاه فرو میکند ومیگرید.
این گریه از چیست ؟؟؟
افسوس که گریه او یک معما برای همه است،زیرا حتی شیعیان او نمیدانند علی چرا میگرید
از اینکه خلافتش غصب شده؟
از اینکه فدک از دست رفته؟
از اینکه فلانی روی کار امده؟
از اینکه او از مقامش.....؟از اینکه......؟از......؟ واقعاً چندش اور است.
یک روح تنها در یک دنیائی که با ان بیگانست،در یک جامعه ای که دائماً در ان زندگی میکند،اما در سطح اسلام قبایلی دربین یارانش نتوانسته خودش را پائین بیاورد وبا ان بند وبستها وبا ان کششها وبا ان خودخواهی ها وبا ان سطح درکی که یاران پیغمبراز اسلام داشته اند نتوانسته خودش را منطبق کند،تنها مانده است ومینالد.
علی همانطور که فلسفه ها میگویند مینالد،بخاطر اینکه انسانست،وبخاطر اینکه تنهاست.
این حرفی که میزنم،هم مذاهب به ان معتقدند وهم مردی مانند (ساتر) که اصولاً به مذهب وخدائی معتقد نیست.اوانسان را یک بافته جدا، یک تافته جدا بافته میداند ومیگوید،همه موجودات یکجور ساخته شده اند،اول ماهیت انها ساخته شده وبعد وجودشان،بجز انسان که اول وجودش ساخته شده وبعد ماهیتش.
میبینیم ساتر هم که به خدا اعتقاد ندارد،معتقد است که انسان یک عنصر کاملاً ممتاز از عالم مادیست وبیگانه با ان ،انسان هرچه مرحله حیوانی ونیازهای غریزی که طبیعت بر اوتحمیل کرده دورتر میشود در طبیعت تنهاتر میشود......وگرسنه تر وتشنه تر،علی یک انسان مطلق است.
علی در طول تاریخ تنها انسانی است که در ابعاد مختلف وحتی متناقضی که در یک انسان جمع نمیشود قهرمان است.
هم مثل یک کارگر ساده،که با دست وپنجه اش وبازویش خاک را میکند ودر ان سرزمین سوزان بدون ابزار قنات می کند وهم مانند یک حکیم می اندیشد وهم مانند یک قهرمان شمشیر میزند وهم مانند یک عارف بزرگ عشق می ورزد.هم مانندیک معلم اخلاق،مطهر وسرمشق فضائل انسانی برای یک جامعه است.
در زبان فارسی ما هنوز نهج البلاغه ای که مردم بخوانند وجود ندارد.
تنهائی مگر چیست؟
از تئاتر نویسی مانند (برشت)حداقل پنج اثر فارسی بسیار خوب ترجمه شده میتوان نام برد،از نویسندگان معمولی همه جای دنیا اثار متعدد وفراوان به بهترین نثر وچاپ شده،اما هنوز پس از گذشت قرنها سخن علی بزبان فارسی ای که نسل ما بخواند وبفهمد وجود ندارد.
وهنوز ملتی مه تمام هستیش را در راه عشق علی نثار کرده از او کلمه ای وسخنی درست نمی شناسد.
این است که علی در میان پیروانش هم تنهاست.
این است که علی در اوج ستایشهائی که از او میشود مجعول مانده است.
درد علی دو گونه است:
یک درد ،دردیست که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش دارد،ودرد دیگر دردیست که اورا تنها در نیمه شبهای خاموش به دل نخلستانهای مدینه میکشانده وبناله در اورده است.
ما فقط بر دردی میگرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس میکند.اما این درد علی نیست،دردی که چنان روح بزرگی را بناله اورده است.تنهائی است،که ما انرا نمیشناسیم!!
باید این درد را بشناسیم،نه ان درد را...........
که علی درد شمشیر را احساس نمی کند وما نیز درد علی را احساس نمیکنیم
دکتر علی شریعتی
ای با روح من،از روز ازل یارترین.
کودک شعر مرا مهر تو غمخوارترین.
گر یکی هست سزاوار پرستش،به خدا
تو سزاوار ترینی،توسزاوارترینی!
عطر نام تو که در پردهٔ جان پیچیده ست،
سینه را ساخته از یاد تو سرشارترین.
ای تو روشنگر ایام مه الود عمر
بی تماشای تو،روز وشب من تارترین.
در گذرگاه نگاه تو گرفتارانند
می توان با دل تو گرفتارترین.
می توان با دل تو حرف غمی گفت وشنید
گر بود چون دل من راز نگهدارترین!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

مردی از تیره باران

مردی از تيره باران /
 بنشسته به رهیز جفا می نالد/
 به نوا می خواند /
 به خدا می گويد/
من پی جرعه ای از جام وفا می گردم/
و پي لحظه ای آرامش جان ميگردم/
دلخوشی می خرم از دست پر از رحمت تو/
به بهای همه عمرم دلخوشی می طلبم/
من پی خنده ای از دشت بلاء آمده ام/
و پی شادی بی حضرت غم می گردم/
به خدا دلتنگم /
 به خدا دلتنگم مرد هي مي گريد / مي نالد /
 می خواند/
و دريغ از يك گوش شنوا/
همچنان می نالد / به كه بايد گويم/
كه من از هم سخن و همراهم می نالم/
به كه بايد گويم قفسم تنگ و نفس می گيرد/
من نه آنم كه توانم دل را/
مرغك وحشي را به قفس در بندم/
من نه آنم كه توانم باشم/
همره هم سخن دشمن كيش/
كه در اين عصر به هر كس گويم : يار /
او دشمن جانم گردد /
 زين جهت مي گريم می نالم /
من پی يك دل سرشار محبت هستم/
و پی دست پراز مهری بی روی و ريا/
و بسا مي بينم /
 دست پر گرمی يك دوست كه می رنجاند/
دست خونين دلم /
 و بسی آزارم دهد آن خارنگاه يارم/
به كه بايد گويم /
من نی ام سنگ و ني ام تخته كه من/
مرغ باغ ملكوتم كه به بندم كردند/
و پی لحظه ای آزادی از اين دام بلا مي گردم/
به خدا دلتنگم/
ز جهان بيزارم/
 به كه بايد گويم /
 من نه آهم و نه اشك /
نه از تبار گياه كه از عشيره خاكم /
 خاكم/آری از تيره خاك سيه ام /
 پس چرا خاك نباشم كه بپوشانم سردگران/
و چرا خاك نباشم /
 كه برویانم سبزی به جهان

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

ای روزگار لعنتی،تلخه بهت هرچی بگم


دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون

تو زندگیم چقدر غمه، دلم گرفته از همه

ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هر چی بگم

من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم
امشب از اون شبهاست که من، دوباره دیوونه بشم
تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم
امشب از اون شبهاست که من، دلم می خواد داد بزنم
تو شهر این غریبه ها دردم رو فریاد بزنم
از این همه دربه دری تو قلب من قیامته چه فایده داره زندگی این انتهای طاقته
از این همه در به دری به لب رسیده جون من

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

فزت وبرب الکعبه


خداوند حکیم وعادل در قرآن کریم میفرماید (( ان الله یأمر بالعدل والاحسان))نحل ایه 90 (بدرستیکه خدا امرمیکند بعدالت نمودن واحسان کردن به هم نوع خویش)

روزی در مجلس ابن عباس سخن درباره ی ستم ومفاسد ان گفته میشد کعب نیز حضور داشت گفت:من در قرآن ایتی نخوانده ام وندیده ام که ظلم سبب خراب مملکت شود،


ابن عباس فرمود:((نتلک بیوتهم خاویة بما ظلمو))
(اینست منازل وقصور گذشتگان که سبب ظلم کردن بدین حال افتاده وویران شده)


با مراجعه دقیق ونظر تحقیقی بقرآن مجید می بینیم که علة العل بدبختیها ومفاسد امورجمهور ونابود شدن ملل واقوام رانتیجه ظلم وستم میداند،تاریخ شهادت میدهد که هیچ دولتی وملتی بترقی وتعالی نائل نیامد مگر در سایه عدالت،چنانچه هیچ کشوری ومملکتی سقوط نکرد مگر بعلت ظلم وستم.


رسول خدا(ص) فرمود:(الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم)((ملک وپادشاهی باکفر باقی میماند اما با ظلم وستم دوام نخواهد داشت))
بازپیغمبر(ص)فرمود((بالعدل قامت السموات والارض))(بسبب عدل اسمانها وزمین قائم ومحور خویش میروند)
بازهم فرمود:(عدل ساعة خیر من عبادة ستین سنة)((دادگری ودادگستری یکساعت بهتر از عبادت شصت سال است))
وخداوند در قرآن مجید فرمود(( واذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل))(زمانیکه در میان مردم حکم میکنید بعدالت حکم نمائید)
امیر المومنین(ع) میفرماید:از ملوک وفرماندهان هر کس که بعدل وداد عمل کند خدایتعالی دولت او رادر حصار امن خود نگاه دارد،وهرکه جور وستم نماید بزودی او را هلاک گرداند.حتی اینکه حسن نیت پادشاه را نیز در این معنی تاثیری عظیم ودخلی تمام است،چنانکه صدق نظام امیر امومنان(ع) بدان تصریح فرموده که(اذا تغیرت نیة اسلطان فسد ازمان)یعنی چون نیت پادشاه از نیکی منحرف گردد احوال زمانه واوضاع روزگار تباه میگردد.
بگفته ژرژجرداق نویسنده لبنانی معاصر از سخنان او(علی(ع))در موارد مختلف(ازادی بمعنای حقیقی)استنباط میشود
((قال امیرالمومنین(ع) لاتکن عبد غیرک وقد جعلک حراً))(بنده وعبد کسی مباش وسر تعظیم فرود نیار که خداوند ترا ازاد قرار داده) این ایجاد اعتماد بنفس واحیا شعور ازادی است که با این گفتار مردی را بیدار میکند.
یک تن از غربیان مقایسه غریبی کرده ودرباره شخصیت امیرامومنین علی(ع) وخلیفه دوم نظر داده است با اینکه از هر دوبیگانه است وهر دو را به یک چشم میبیند بلکه از نظر تاریخ عمر را خلیفه دوم وعلی (ع) را خلیفه چهارم میداند.گویند ایندو خلیفه را ناگهان زندگانی انها خاتمه داده شد هم عمر این را فهمید وهم علی (ع) ولی دو جمله کوتاه گفتند که تمام حقیقت خود را نشان داده وشخصیت خود را معرفی کردند،خلیفه دوم پس از ضربت خوردن گفت:(قتلنی المجوسی)(این گبر مرا بکشت بقاتل )دشنام دادن علاقه بزندگانی وعشق بحیات مادی(ریاست)اورا.
ولی (برخلاف)چون علی (ع)را زدند ومرگ خود را یقین کرد گفت(( فزت وبرب الکعبه)) اسوده شدم واز این زندگانی رهائی یافتم.


دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند          وندر ان ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود وچه فرخنده شبی      انشب قدر که این تازه براتم دادند

مولای عاشقان ووارستگان در موقع عبور از خرابه صدای گریه ای جانگداز میشنود وارد خرابه میشود مرد مریض وغریبی را می بیند سرش را بزانو محبت گذاشته با دست خویش بدهنش دانه های انار میگذارد.
زمانیکه به منبر میرود وخطبه میخواند میبیند که خالق سخن است ودر جلسه کوتاهی معانی بسیاری وحکم زیادی میگنجاند کلام الموک ملوک الکلام نهج البلاغه شاهد زنده وزبان گویای اوست که تالی کلام خالق وما فوق کلام مخلوق است.
این همان علیست(ع) که باغش را فروخته بین فقرا مدینه پخش میکند وخود در منزل با نان جو وسرکه زندگی مینماید ولباس کرباس میپوشد.
حیدرکرارعلی(ع) در فنون جنگی نیز سرامد تمام مردم دنیا است در صفین هنگامیکه فرزندش محمد حنیفه را بمقابله با دشمن میفرستد میفرماید کوه ها از جا کنده شود تو از جای خود تکان مخور، دندان روی دندان بگذار پای خود را انچنان محکم بر زمین فشار ده گوئی چون میخ بر زمین کوبیده شده است.
واین است همان غضنفر، روزیکه وارد میدان جنگ میشود بزرگترین نامی پهلوانان ومبارز عرب را منکوب وسرکوب میکند چنان نعره الله اکبر میکشد که کوه ودشت پر میشود واز صدای مهیب حضرت دلهای دشمن بلرزه میفتد ومثل روباه ویا گرگ از جلو شیر فرارمیکنند وروحیه سربازان خودش را قوی میگرداند.
یعنی بخدا سوگند اگر همه عرب بجنگ من دراید هرگز من به انان پشت نخواهم کرد ودر جای دیگر میفرماید: اگر همه عالم شمشیرها کشند وپشت بپشت یکدیگر داده رو بمن ایند سر موئی تفاوت در حال من نمیرسد واز جایم حرکت نکنم ومثل کوه ثابت ایستاده ودشمن را عقب میزنم.


((کالجبل الراسخ لاتحرکه العواصف)) ازاینجا بود که نقل میکنند زره علی (ع) پشت نداشت.
واین است همان مولائی که وقتیی بدشمن غلبه میکندومسلط میگردد عفو وبخشش میفرماید،با اسیران مهربانی میکند، که همه حیران میماند،ازجمله مروان بن حکم که در جنگ جمل عفو نمود وهمچنین عبداالله زبیر بود که (یشمة علی رٔوس الاشهاد) حضرت را جلوی تمام مردم فحش داد اما حضرت بعد از فتح وغلبه او را نیز بخشید،بالا تر از همه عایشه بود که فتنه جنگ جمل را به راه انداخت بعد از اینکه حضرت بر او غلبه یافت او را هم بخشید وبا کمال عطوفت ومهربانی برادرش محمد بن ابی بکر را مامور پذیرائی ازاو نمود ،حضرت بیست زن که لباس مردانه پوشیده بودند را همراه عایشه به مدینه فرستاد،عایشه وقتی مهربانی وعطوفت حضرت را می بیند در برابر دیگر زوجات رسول خدا ازرفتار خود اظهار پشیمانی وامتنان نموده ومیگوید:من تا آخر عمرم از علی ممنون وسپاسگذار خواهم بود،من گمان نمیکردم علی اینقدر بزرگ منش وبخشنده باشد که با انهمه دشمنی وفتنه انگیزی های من یک کلمه ناسزا به من نگفت ومرا مورد مهرو بخشش قرار داد،الحق که اومرد مردان خداست.
اری این همان علیست، هنگامی که میخواهد بیت المال را تقسیم نماید عامه مسلمین را دریک نظر وچشم میبیند ووضعیف ،شریف ،غنی ،حاکم ومحکوم برای او فرقی ندارند وبطور مساوات بیت المال را تقسیم مینماید.
اگر بخواهیم از علم او سخن برانیم میتوان از گفته عبدالله بن عباس(حبرامت)نقل کرد.ابن عباس در مورد حضرت چنین میگوید:علم پیغمبر(ص) از علم خداوند است،وعلم علی (ع) از علم پیغمبر(ص) میباشد،وعلم من از علی است وعلم صحابه در مقابل علم علی مانند قطره آبی در هفت دریاست.
سخنی از حضرت است که میفرماید:((اگر بخواهم از تفسیر سوره فاتحه بنویسم هفتاد شتربار ان خواهد بود.))
از خلیل بن احمد داشمند معروف پرسیدند علی (ع) راتوصیف کن گفت: چه بگویم درباره شخصی که دشمنانش پیوسته سعی در پنهان نمودن فضائل او نمودند ودوستان از ترس فضائل او را کتمان کردند،مع الوصف انقدر فضائل او در جهان منتشر شد که سراسر افاق گیتی را گرفت.(ظهر بین الکتمانین ما مالأ الخافقین)
پیغمبر خدا(ص) فرمود:(( اگر از غلو مردم هراس نداشتم فضایل علی را انقدر میگفتم که خاکپای او را توتیای چشمانشان میکردند))یعنی اگر نمیترسیدم که گروهی از امت من مطلبی را که مسیحیان درباره حضرت مسیح نقل میکردند را درباره تو بگویند، در حق تو سخنی میگفتم که از هر کجا عبور کنی خاک زیر پای ترا برای تبرک برگیرند وبقیه آب وضو تورابقصد شفأ بر میداشتند وهمچنین از رسول خدا منقول است که اگر مردمان بر ولایت علی مجتمع میشدند خدا جهنم را خلق نمیفرمود.
اری ایا بغیر از مولا علی (ع) کیست در خانه خدا از مادر متولد شده وهم در خانه خدا جهان را وداع گوید،فقط وفقط این پذیرائی واین میهمانی واین دعوت مخصوص علی بن ابیطالب(ع)باشد .

اری اگر امروز کسی مدعی شیعه وپیرو حقیقی ان حضرت است باید بداند شناسنامه شیعه عدل وداد وحق طلبی اوست.

ائمه اطهار (ع) هرگز در برابر خودخواهان ،متکبرین و زورگویان سر تعظیم فرود نیاوردند وهمواره مدافع حق وحقیقت
و یار ویاور مظلومین ومحرومین بودند.

حضرت امام باقر میفرماید:((ای گروه شیعه روزگاری خواهید داشت که یک نفر صبح خود رادر راه دین حق میبیند ولی شب از دین بیرون رفته است ودر وقت شب در راه دین حق میباشد ولی صبح از دین خارج گشته است. ))


بر گرفته قسمتهائی ازکتاب حکومت عدالت خواهی علی بن ابیطالب علیه السلام نوشته سید اسماعیل رسولزاده خوئی(ره)
چاپ دوم بهار 1365

· غو غا در غدیر- علیرضا سپاهی لائین

دشت غوغا بود 
 غوغا بود
، غوغا در غدیرموج می زد سیل مردم مثل دریا در غدیرتشنگی ها بود
 و توفان بود و شن بود و غبارمحشری از هرچه با خود داشت صحرا در غدیر
کاروان آرام و بی تشویش لنگر می گرفت
تا بگیرد کاروانسالارشان جا در غدیرگردها خوابید ، کم کم کاروان خاموش شد
تا پیمبر خود چه خواهد گفت آیا در غدیر
تا افق انبوه مردان صحاری بود و دشت و سکوتی تا کند آن مرد لب وا در غدیر 

مرد اما با نگاهی گرم در چشمان شوقجست و جو می کرد محبوبش علی را در غدیر
پس به مردان عرب فرمود : «بعد از من علی ستهرکه من مولای اویم اوست مولا »
در غدیرگردها خوابیده بود و کاروان خاموش شد خوانده می شد

انتهای قصه ی ما در غدیر

در شکوه کاروان آن روز با آهنگ زنگبی گمان باری رقم می خورد

فردا در غدیرای فراموشان باطل سر به پایین افکنید
چون پیمبر دست حق را برد بالا در غدیرحیف ! اما کاروان منزل به منزل می گذشت کاروان    می رفت و حق می ماند تنها در غدیر




۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

امام حق پرستان علی


روایتی از مولای متقیان امیر المومنین علی (ع) است که قصد دارم ان را به رشته تحریر در اورم باشد که بنده نیز سهمی از اگاهی بخشی در مورد سیره انبیأ واولیا الهی ایفا نموده باشم.

روایت چنین نقل گشته است که روزی مولا علی (ع) زره یاشمشیر مبارکشان را گم میکنندو ان را در بازاردردست یک فرد مسیحی میابند.بنابراین به طرف ان شخص رفته وبه او میگویند این شمشیر که از ان توست متعلق به من است.ان شخص مسیحی منکر گفته حضرت میشود وشمشیررا متعلق به خود میداند.بعد از اینکه حضرت میبینند که او حاضر نیست شمشیررا به ایشان برگرداند، شکایت خود را به قاضی وقت می برند.قاضی نیز هر دو را به حضورخود می طلبد.
قاضی رو به مرد مسیحی میکند ومی گوید:این شخص یعنی مولا علی (ع) مدعیست که این شمشیر متعلق به اوست،حال در این مورد چه جوابی داری،ایا این شخص راست میگوید.
ان مردمسیحی منکر ادعای مولا شده ودر جواب قاضی میگوید: که خیر واین شمشیرمتعلق به من میباشد.
قاضی رو به سوی مولا کرده ومیگوید ایا تو دراثبات ادعای خود دلیلی هم داری که ثابت کند این شمشیر متعلق به تو میباشد.
مولا در جواب سئوال قاضی میگویند:خیر دلیلی برای اثبات ادعایم ندارم
بنابراین قاضی نیز ادعای حضرت را رد نموده وفرد متهم را تبرعه مینماید.
حضرت امیر(ع) نیز بدون هیچ اعتراض و شکوه وشکایتی جلسه را ترک می نمایند.
این کار حضرت مورد توجه وهمچنین باعث حیرت مرد مسیحی میشود چرا که خلافت مسلمین در ان زمان در دستان حضرت امیر المومنین علی (ع) بود وبنابراین نصب وعذل قضات نیز از اختیارات خلیفه مسلمین می بود، او از چنین عدل وعدالتی درحکومت مولا خرسند میشود و بلافاصله به سوی ان حضرت میرود و میگوید:الحق که این شمشیر متعلق به شماست نه من ! تنها این شمشیرلایق فردی مانند شماست!

وچنین میباشد حکومتداری عادلین و صالحین،ان مرد مسیحی نتنها شمشیر را به مولای متقیان باز میگرداند بلکه همانجا دین مبین اسلام را با اغوش بازوقلبی متمعن پذیرفت.
یکی از اهداف یا دغدغه های ان حضرت در زمان حکومت داری شان اجرای عدالت و برابری تک تک افراد در برابرقانون اسلامی بود.ایشان برابری وبرادری را خصوصیت یک حکومت عادل میدانستند.
اری وقتی صحبت از حکومت اسلامی ویا حاکم اسلامی میشود و از عدل وداد وبرابری صحبت میکنیم نمونه بارز ومثال زدنی ان را میتوان به حکومت کوتاه اما پر از درس ایمان ووارستگی ان حضرت نام برد.
ایشان عدالت را تنها به عنوان یک شعار مطرح نکرده اند بلکه در این راه همت بسیارنیز گماردند حتی خود رانیز معصون ندانسته وهیچ مصلحتی را واجب تر ازاحقاق حقوق برابر برای همه انسانها قائل نمی بودند.


شعر زیبا که متاسفانه نام شاعرباذوقش را نمیدانم اما امیدوارم هرکجا هست خوش وخرم باشد وعلی یار ومددکارش


سجده بر ان خدا كه نبينم نمي‌كنم
جانها فداي ان لب دربار يا علي
اي به سر زلف تو سوداي من
وز غم هجران تو غوغاي من
لعل لبت شهد مصفاي من
عشق تو بگرفت سراپاي من
من شده تو ، امده بر جاي من
گرچه بسي رنج غمت برده‌ام
جام پياپي ز بلا خورده‌ام
سوخته‌ جانم اگر افسرده‌ام
زنده‌ دلم گر چه زغم مرده‌ام
گنج منم ، باني مخزن تويي
سيم منم حاجب معدن تويي
دانه منم صاحب خرمن تويي
من شدم از مهر تو چون ذره پست
وز قدح باده‌ي عشق تو مست
تا به سر زلف تو داديم دست
تا تو مني ، من شده‌ام خودپرست
سجده‌ گه من شده اعضاي من
اتش عشقت چو برافروخت دود
سوخت مرا مايه‌ي هر هست و بود
كفر و مسلمانيم از دل زدود
تا به خم ابروت ارم سجود
فرق نه از كعبه كليساي من
كلك ازل تا كه ورق زد رقم
گشت هم‌ اغوش چو لوح و قلم
نامده خلقي به وجود از عدم
بر تن ادم چو دميدند دم
مهر تو بود در دل شيداي من
دست قضا چون گل ادم سرشت
مهر تو در مزرعه‌ي سينه كشت
عشق تو گرديد مرا سرنوشت
فارغم اكنون ز جحيم و بهشت
نيست به غير از تو تمناي من
باقي‌ام از ياد خود و فاني‌ام
جرعه‌كش باده‌ي رباني‌ام
سوخته‌ي وادي حيراني‌ام
سالك صحراني پريشاني‌ام
تا چه رسد بر دل رسواي من
بر در دل تا ارني‌گو شدم
جلوه‌ كنان بر سر ان كو شدم
هر طرفي گرم هياهو شدم
او همگي من شد و من او شدم
من دل و او گشت دلاراي من
كعبه‌ي من خاك سر كوي تو
مشعله‌ افروز جهان روي تو
سلسله‌ي جان خم گيسوي تو
قبله‌ي دل طاق دو ابروي تو
زلف تو در دير، چليپاي من
شيفته‌ي حضرت اعلي‌ستم
عاشق ديدار دل‌ اراستم
راهرو وادي سوداستم
از همه بگذشته تو را خواستم
پر شده از عشق تو اعضاي من
تا كي و كي پند نيوشي كنم؟
چند نهان بلبله‌‌ نوشي كنم؟
چند ز هجر تو خموشي كنم
پيش كسان زهد فروشي كنم
تا كه شود راغب كالاي من
خرقه و سجاده به دور افكنم
باده به ميناي بلور افكنم
شعشعه در وادي طور افكنم
بام و در از عشق به شور افكنم
بر در ميخانه بود جاي من
عشق ، علم كوفت به ويرانه‌ام
داد صلا بر در جانانه‌ام
باده‌ي حق ريخت به پيمانه‌ام
از خود و عالم همه بيگانه‌ام
حق طلبد همت والاي من
ساقي ميخانه‌ي بزم الست
ريخت به هر جام چو صهبا ز دست
ذره‌ صفت شد همه ذرات پست
باده ز ما مست شد و گشت هست
از اثر نشئه‌ي صهباي من
عشق به هر لحظه ندا مي‌كند
بر همه موجود صدا مي‌كند
هر كه هواي ره ما مي‌كند
گر حذر از موج بلا مي‌كند
پا ننهد بر لب درياي من
هندي نوبت ‌زن بام توام
طاير سرگشته به دام توام
مرغ شباويز به دام توام
محو ز خود ، زنده به نام توام
گشته ز من درد من و ماي من

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

من هم گریه کردم


من هم گریه کردم

دیشب به یاد چشمهایت گریه کردم

دیدم چوخالی بود جایت ،گریه کردم

شاید خدا اینگونه میخواهد برایم

بستم لبم را از شکایت،گریه کردم

در ذهن بی تابم چو حک شد نقش چشمت

من تا خدا،تا بی نهایت گریه کردم

ما چون دو مرغ عشق باهم عهد بستیم

ای جفت عاشق،در هوایت گریه کردم

من دوستت دارم،گواه عشقم اینست:

دیدم چو سیل اشکهایت گریه کردم

مرغ شب از دلتنگی مهتاب افسرد

وقتی شنیدم این روایت گریه کردم

آینه از اندوهمان چون ابر بارید

تنها او،من هم برایت گریه کردم