صفحات

صفحات

۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را


پیروان او رستگارانند


روایتی از حکومت کوتاه اما سراسردرس اخلاق مولای متقیان امرالمومنین علی (ع) را به رشته تحریر درمی اورم

روزی امرالمومنین علی (ع) درمحلی درحال گذر بودند ، ناگهان نظرشان به یک زن جلب میشود که درحال اهانت ودشنام ولعن ونفرین حضرت میباشد،ان حضرت به طرف ان زن میروند واز او دلیل رفتارش را جویا میشوند(ای زن بگو ببینم علی باتو چه کرده است که اینگونه به اودشنام میدهی ومورد لعن ونفرین قرار میدهی) زن از انجایی که متوجه نمیشود مردی که روبروی او ایستاده واز اوسئوال میکند کیست ( حضرت بیشتر بصورت ناشناس، باظاهری ساده و عادی مانند سایر مردم بدون تشریفات خاص و محافظ دربین مردم تردد میکردند، حتی مردم در باورشان نمیگنجید که حاکمی با چنین سادگی وفروتنی در بینشان زندگی کند ودر کوچه ومحله اشان قدم زند)
زن جواب میدهد، علی شوهر مرا در جنگ نهروان کشته و مرا بیوه وبچه هایم را یتیم کرده واکنون در فقر و تنگدستی در حال زندگی هستیم،بچه هایم گرسنه اند ومن نیز دستم از چاره کوتاهست.
ان حضرت پس از شنیدن درد ودلهای او میروند ومقداری آرد به خانه ان زن می اورند و به او میدهند تا خمیر کند وبا ان نان بپزد وخود حضرت هیزم اورده وتنور را برای پخت نان اماده می کنند همچنین به سراغ فرزندان یتیم ان زن می روند ومشغول بازی با انها میشوند،هنگامی که دیگر زنان متوجه می شوند که از خانه ان زن دود بلند شده وبوی نان از انجا برمیخیزد
به سوی خانه اش میروند تا ماجرا را جویا شوند.هنگامی که وارد خانه ان زن می شوند واز او دراین باره سئوال میکنند وان زن در جوابشان میگوید: که ان مرد غریبه این آردها را اورده واکنون نیز با فرزندانم در حال بازیست .
زنها به او میگویند که میدانی ان مرد کیست! اوامیرالمومنین علی(ع) است،همان کسی که به او دشنام روا میدادی وبه لعن ونفرینش میپرداختی !
زن بیوه بسیار حیرت زده و پشیمان و خجل میشود که مولا علی(ع) درجواب ان همه گفتارناپسند وزشتش که نثارچنین شخصیتی کرده و ایشان خم به ابرو نیاورده و درعوض به فرزندانش لطف ومحبت نمودند. ان زن در حالی که منقلب شده بود نزد ان حضرت رفت واز ایشان طلب عفو و بخشش نمود.
ای شیعیان و ای مسلمین و ای تمام انسانها بدانید مولا ومقتدای ما چنین مردی از مردان مخلص خدا بود،هرگز ایشان در برابر ضعفا وزیردستانشان ازموضع زور وقدرت برخورد نمکردند وهمیشه خویشتندار بودند.

ان حضرت تشنه قدرت ،شوکت ومقام دنیوی نبود تا انجائی که مي‏فرمايند: «اگر خداوند از عالمان پيمان نگرفته بود که در برابر شکم ‏بارگي ستم­کاران و گرسنگي ستم­ کشان خاموشي نگزينند، افسار خلافت را بر گردنش مي‏افکندم و رهايش مي‏کردم و در پايان با آن همان مي‏کردم که در آغاز کرده بودم و مي‏ديديد که دنياي شما در نزد من از عطسة ماده بزي هم کم‏ارج‏تر است.»
اری به راستی همین بود، زیرا که گفتار ورفتار مولا یکی بود واهل تزویر وریا وشعارنبودند.
ایشان به خاطر حفظ جایگاه ومقام خویش دست به شمشیروجنگ وخونریزی نزدند،مگر انکه اسلام وعدالت در خطر باشد ولاغیر.
همچنین بامخالفین تا انجا که دست به شرارت وتوئطعه نمیزدند به سرکوب ونابودی انها شتاب نمی کردند و با زبان خوش رفتارونصیحتشان مینمودند.
در حکومت کوتاه ایشان هیچ نشانی از خودخواهی وجاه طلبی در ایشان دیده نمیشد وبه نظرات وپیشنهادات همه مسلمین احترام میگذاشتند وهرگز خواسته هایشان را بردیگران تحمیل نمی کردند.
روایتها واحادیث در مورد شخصیت بزرگ ووارسته مولای متقیان حضرت علی(ع)بسیار است که امیدوارم در بخشهای بعدی وبلاگم به ان اشاره داشته باشم، شاید درسی باشد برای ان دسته که مدعی شیعه وشیفته وعاشق ان حضرتند،اما درزندگیشان رنگی از شیعه واقعی وعلوی دیده نمیشود وظاهروباطنشان یکی نیست وخلاف انچه به زبان میرانند عمل می کنند.
مطلبم را با یک شعر زیبا وماندگار از استاد وشاعری بزرگ ووارسته زنده یاد شهریارخاتمه میدهم


علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ار نه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

به جز از علی که آرد پسری ابولعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد زمیان پاکبازان
چو علی که می تواند که به سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را

به دوچشم خونفشانم هله ای نسیم رحمت
که زکوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی فضای گردان به دعای مستمندان
که زجان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هر دم زنوای شوق او دم

که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را :

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایی بنوازد آشنا را »

زنوای مرغ یاحق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

خاطراتی از یک دوست



یا لطیف . . .


چه زیبا وامید بخش است که در بند باشی انهم انفرادی تنها مونس وهم دمد قران است ومفاتیح الجنان ،خیلی خسته ودرمانده ام بااین حال وضو میگیرم نماز ظهرم را میخوانم درهمان حال درماندگی به سراغ قران مجید میروم پس از خواندن سوره توحید قران راباز میکنم چه ایات زیبا وامید بخشی را جلویم میبینم ناخوداگاه اشک از چشمانم جاری میشود راستش مدتها بود به کلام نور بخش خداوند حکیم ورحمن مراجعه نکرده بودم به نوعی مشکلات وگرفتاریهای زندگی بنده را سخت غافل ازمعنویات کرده بود.
تا به حال در چنین شرایطی قرار نگرفته بودم.فضایی سخت وپر التهاب، هزار جور فکر وخیال میاد توذهنت اما نمیتوان انکار کرد هنگامی که تک و تنهایی وهیچ نجات بخشی جز او را نداری ناگهان با تمام وجودت به اوپناه میبری واز اومددمیخواهی .توبه کردن از گناهان گذشته ات از ته قلبت است وبا تمام وجود ازکردارناشایست گذشته از درگاه اوطلب عفو وبخشش داری ،


 پروردگارا مرا به حال خود رها مکن، به من یاری بده تا از این بند رهایی یابم عهد می بندم  در راه توگام بردارم که همان راه خشنودی توباشد.
سوره ای که برای اولین مرتبه درحبسم باز کردم ایات اخر سوره یونس (ع) بود.چقدر با محتوا وامید بخش برای هرزندانی مخصوصاً جرمش بیان اعتقاداتش باشد وبس.
بگذریم بحث در این مورد بسیار است وگوش شنوا کم

وَإِن يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ يُصَيبُ بِهِ مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ،
« و اگر خداوند (به اقتضاى نظام تكوين يا كيفر تشريع) تو را زيانى برساند (از مرض و فقر و اختلاف و شكست در جنگ) آن را جز او برطرف كننده‏اى نيست، و اگر براى تو نيكى بخواهد هرگز فضل او را رد كننده‏اى نباشد او خير خود را به هر كس از بندگانش بخواهد مى‏رساند و اوست كه بسيار آمرزنده و مهربان است »
قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنَاْ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ ،
« بگو: اى مردم، به يقين حق (قرآن و دين اسلام) از جانب پروردگارتان به شما رسيده، پس هر كه هدايت پذيرد همانا به سود خود هدايت مى‏يابد، و هر كه گمراه شود حتما به زيان خود گمراه مى‏شود، و من نگهبان و متصدّى امور شما نيستم ».

وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَاصْبِرْ حَتَّىَ يَحْكُمَ اللّهُ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ ،
« و از آنچه به سوى تو وحى ميشود پيروى كن و (در انجام وظيفه دعوت) صبر كن تاخداوند (ميان تو و منکرانت) داوري كند و او بهترين داوراست ».


تفسیر آیات پایانی سوره مبارک یونس (ع) :
آخرين سخن اين دو آيه كه يكى اندرزى است به عموم مردم ، و ديگرى به خصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ، دستورهائى را كه خداوند در اين دو زمينه در سراسر اين سوره بيان داشته است ، تكميل مى كند، و با آن سوره يونس پايان مى يابد. نخست به عنوان يك دستور عمومى مى فرمايد: ((به همه مردم بگو از طرف پروردگارتان حق به سوى شما آمده است )) اين تعليمات ، اين كتاب آسمانى ، اين برنامه و اين پيامبر همه حق است و نشانه هاى حق بودنش آشكار (قل يا ايها الناس قد جائكم الحق من ربكم ). و با توجه به اين واقعيت ((هر كس در پرتو اين حق هدايت شود، به سود خود هدايت يافته ، و هر كس با عدم تسليم در برابر آن راه گمراهى را برگزيند به زيان خود گام برداشته )) (فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانمايضل عليها). «و من مامور و وكيل و نگاهبان شما نيستم )) (و ما انا عليكم بوكيل ). يعنى نه وظيفه دارم كه شما را به پذيرش حق مجبور كنم ، چرا كه اجبار در پذيرش ايمان معنى ندارد، و نه اگر نپذيرفتيد مى توانم شما را از مجازات الهى حفظ كنم ، بلكه وظيفه من دعوت است و تبليغ ، و ارشاد و راهنمائى و رهبرى ، و اما بقيه بر عهده خود شما است ، كه به اختيار خود راهتان را برگزينيد. اين آيه علاوه بر اينكه بار ديگر مساءله اختيار و آزادى اراده را تاءكيد مى كند دليل بر اين است كه پذيرش حق در درجه اول به سود خود انسان است همانگونه كه مخالفت با آن به زيان خود او است ، در واقع تعليمات رهبران الهى و كتب آسمانى كلاسهائى است براى تربيت و تكامل انسانها، نه موافقت با آن چيزى بر عظمت خدا مى افزايد، و نه مخالفت با آن چيزى از جلال او مى كاهد! سپس وظيفه پيامبر را در دو جمله تعيين مى كند نخست اينكه ((بايد تنها از آنچه به تو وحى مى شود پيروى كنى )) (و اتبع ما يوحى اليك ). مسير راهت را خدا از طريق وحى تعيين كرده است و كمترين انحراف از آن براى تو مجاز نيست . ديگر اينكه در اين راه مشكلات طاقت فرسا و ناراحتيهاى فراوان در برابر تو است ، بايد از انبوه مشكلات ترس و هراسى به خود راه ندهى ، ((بايد صبر و استقامت و پايدارى پيشه كنى ، تا خداوند حكم و فرمان خود را براى پيروزى تو بر دشمنان صادر كند)) (و اصبر حتى يحكم الله ) «چرا كه او بهترين حاكمان است ، فرمانش حق و حكمش عدالت ، و وعده اش تخلف ناپذير)) (و هو خير الحاكمين ). پروردگارا! تو به بندگان خويش به آنها كه در راه تو جهاد مى كنند، جهادى تواءم با اخلاص و ايمان ، به آنها كه در راه تو صبر و استقامت و پايمردى به خرج مى دهند، وعده پيروزى داده اى . خداوندا! در اين لحظات و در آستانه تشكيل حكومت اسلامى ، انبوهى از مشكلات ما را احاطه كرده است ، و ما به توفيق و عنايت تو از مجاهده و استقامت بازنمى ايستيم
بارالها! تو هم به لطفت ابرهاى تيره و تار مشكلات را برطرف ساز، و ما را به اشعه حياتبخش حق و عدالت بنواز. آمين يا رب العالمين




۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

«سر اومد زمستون»




«سر اومد زمستون
شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومد وشب شد گریزون
کوها لاله زارن
لاله ها بیدارن
تو کوها دارن گل گل گل آفتابو می کارن
نه خارم نه خاشاک
زن و مرد بی باک...
من آروم نگیرم...»

سیاست پدر ومادر ندارد

به نام انکه آدم را آزاد آفرید

اری امروزه اگربخواهی کار سیاسی بکنی خیلیها زبان به نصیحت میگشایند که ای بابا تو را چه به سیاست. اخه توچه کاره ای که میخوای تو سیاست دخالت کنی.غیر اینکه واسه خودت درد سر درست کنی( اهسته برو اهسته بیا تا گربه شاخد نزنه)
تورا چه به اینکه سیاست پدر ومادر داره یانه.مگه تو از سیاست چه میفهمی که میخوای بدونی سیاست عین دیانته یانه.
برو به زندگید برس بچهتو بزرگ کن به شوهرت برس، بجای اینکه شوهرتو نصیحت کنی که دست از این سیاست بازیهاش برداره خودتم با هاش شدی، (عاقبت سر سبز را میدهی بر باد جانم)تو هنوز خامی،هنوز کلت بوی قرمه سبزی میده،



از من گفتن، سرتو بنداز زیر وبه کار وزندگیت برس،این کارا واسه ماها نه نون میشه نه آب ،غیر ازاینکه درد سر واسه خودت تووعزیزانت درست کنی هیچ عایدی نداره.
تا دنیا بوده همین بوده کاریشم نمیشه کرد.مگر ما نبودیم که با شاه جنگیدیم تا انقلاب کردیم مگر ما مثل تو نریختیم تو خیابونا وشعار دادیم، من هم مثل تو سرم درد میکرد برای بحثهای سیاسی،عاقبتش چی شد؟ بازم باید جون کند وکار کرد واورد سر سفره،یک نفر نیومد بگه چی کاره ای چه کار میکنی اصلاً کی هستی؟
ای داد بیداد سیاست همینه (اشه خالته بخوری پاته نخوری پاته)
سیاست وحکومت داری فقط مولای متقیان علی (ع) داشت وبس .دیگه طول تاریخ همچین حکومتی نه داشتیم نه خواهیم داشت،
چرا که هیچ کس نیست به قدرت و شوکتی نرسه وقدرت وشوکت اورا دربر نگیره واسیرخودخواهی تکبرش نکنه ،یجورایی معتاد اون میشه ونمیتونه بپذیره در کنار خودش ریقیبی وجود داشته باشه، بنابراین میخواد همه را کنار بزنه ویکه تازی کنه
دراین موقع است که شیطان میتونه در درون او نفوذ کنه، سواربر اون بشه وهرجاه بخواد میتازه


اری نمیدانم این سیاست چیست که همه منع ان میکنند مخصوصاً کسانی که در سیاستند ویا در سیاست نقشی داشته اند


چرا ریسک سیاست در کشورمان بالاست ووارد شدن به این حوزه کاری خطرناک و شجاعت وجسارت بالایی رامی طلبد.


من که نفهمیدم سیاست چیزتمیزیست یا کثیف ؟

۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

سیاست یعنی

روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه از پدرش می پرسه: پدرجان! لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی؟
پدرش فکری می کنه و می گه: بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی. من حکومت هستم، چون همه چیز رو در خونه من تعیین می کنم. مامانت دولت هست، چون کارهای خونه رو اون اداره می کنه. کلفت مون ملت مستضعف و پابرهنه هست، چون از صبح تا شب کار می کنه و هیچی نداره. تو روشنفکری چون داری درس می خونی و پسر فهمیده ای هستی. داداش کوچیکت هم که دو سالش هست، نسل آینده است. امیدوارم متوجه شده باشی که منظورم چی هست و فردا بتونی در این مورد بیشتر فکر کنی.
پسر کوچولو نصف شب با صدای برادر کوچکش از خواب می پره. می ره به اتاق برادرکوچکش و می بینه زیرش رو کثیف کرده و داره توی گه خودش دست و پا می زنه. می ره توی اتاق خواب پدر و مادرش و می بینه پدرش توی تخت نیست و مادرش به خواب عمیقی فرورفته و هرکاری می کنه مادرش از خواب بیدار نمی شه. می ره توی اتاق کلفت شون که اون رو بیدار کنه، می بینه باباش توی تخت کلفت شون خوابیده و داره ترتیب اون رو می ده. می ره و سرجاش می خوابه و فردا صبح از خواب بیدار می شه.
فردا صبح باباش ازش می پرسه: پسرم! فهمیدی سیاست چیست؟ پسر می گه: بله پدر، دیشب فهمیدم که سیاست چی هست. سیاست یعنی اینکه حکومت، ترتیب ملت مستضعف و پابرهنه رو می ده، در حالی که دولت به خواب عمیقی فرو رفته و روشنفکر هر کاری می کنه نمی تونه دولت رو بیدار کنه، در حالی که نسل آینده داره توی گه خودش دست و پا می زنه.






۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

سیاست یعنی


به گزارش خبرنگار آتي نيوز، يکي از مسئولان مياني کشور در جلسه‌اي که برادر احمدي‌نژاد رئيس جمهور نيز حضور داشت با اشاره به بافته های موهوم دشمنان در مورد زندگي رهبرمعظم انقلاب درخصوص زندگي ساده حضرت آیت الله خامنه ای و خانواده ايشان اظهار داشت: نزديک پنج ماه پيش همسر مقام معظم رهبري بيمار شد و براي عمل جراحي به بيمارستان بقيه الله رفت.اين مسئول کشوري تصريح کرد: همسر ايشان با وجودي که 20 روز دربيمارستان بستري بود هيچکس اطلاع نداشت که همسر مقام معظم رهبري هستند و همه کارها اعم از دريافت ويزيت؛ دارو و ساير کارها را در نوبت انجام دادند.وي ادامه داد: دو روز مانده به مرخص شدن همسر رهبر انقلاب، به مسئولان بيمارستان خبر دادند که مقام معظم رهبري قصد دارد در بيمارستان بقيه‌الله به عيادت بيايند؛ آن وقت تازه وقتي متوجه شدند که ايشان براي عيادت همسرشان دربيمارستان آمده بودند. اما برخي ناجوانمردانه براي دستيابي به خواسته‌هاي خود به هرگونه اتهام و تهمت دست مي‌زنند.


۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

سیاست یعنی



در درون این تحولات پرهزینه و فراز و نشیب های بسیار که بعضًا کوه را می لرزاند و سیاستمداران بسیاری را از چرخه تحولات بیرون می راند و به عرصه های دیگر می کشاند یا آنها را آلوده جاذبه های دنیایی و سیاست های استعماری می کرد، عالمی دینی بنام سید حسن مدرس ثابت قدم و استوار مشروطه خواه ماند و هیچگاه از مبارزه با سیاست های استعمار خارجی و استبداد داخلی ، حتی در شرایطی که یکه و تنها بود ، کوتاه نیامد .
او که از پائین ترین اقشار اجتماعی جامعه آنروز ایران برآمده بود و در سخت ترین شرایط و با اتکا به خود توانسته بود با درس خواندن به عالی ترین سطوح علوم دینی یعنی اجتهاد دست یابد از موضع مسئولیت دینی با نهضت مشروطه همراه شد و پس از پیروزی این نهضت به عنوان نماینده مردم اصفهان به مجلس شورای اسلامی راه یافت و با تصویب متمم قانون اساسی پیامد دعوای مشروطه و مشروعه به عنوان یکی از پنج مجتهد ناظر بر مصوبات مجلس از سوی مراجع عالی دینی نجف معرفی شد، به رغم همه سختی هایی که کشید و حتی در این راه طعم ترور توسط عوامل کودتای سیاه رضاخان را چشید اما بطور معجزه آسایی زنده ماند ، تا مجلس هفتم که رضاخان اورا از انتخاب شدن محروم کرد و حتی رای خود او بخودش خوانده نشد در این مسئولیت انجام وظیفه کرد و البته رضاشاه به این محرومیت هم رضایت نداد و او را به خواف تبعید کرد و به اینهم راضی نشد و پس از سالها تبعید و قطع ارتباط با دیگران در حالی که ماه رمضان بود و مدرس روزه ، اورا با سم مجبور به افطار و شهید کرد .

تا آنجا که من مطالعه کرده ام همه آنانی که در باره زندگینامه و عملکرد مدرس نوشته اند، حتی مخالفان و منتقدان هم عصرش، بر بزرگی و تاثیرگذاری او در روند تحولات دوران حیاتش به مثابه یک سیاستمدار رهبری کننده اعتراف و اذعان داشته اند و به نظر من او یکی از استثناها و یگانه های تاریخ معاصر ماست که به لحاظ ویژگی های شخصی و نقشی که در عرصه سیاست ایران داشته تنها با امام خمینی قابل مقایسه است با این تفاوت که او را مردم زمانش آنچنانکه شاید و باید درک و همراهی نکردند و سرانجام کارش نیز شهادتی مظلومانه و غریبانه بود .

همه اینها مقدمه ای بود برای اینکه برسم به این جمله ای که بسیار از قول او نقل می شود که :" سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست. " بدون اینکه بخواهم به متن تاریخی و جغرافیای کلامی این گفته وارد شوم می دانیم که در دوران شکل گیری انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی ایران با تکیه به این کلام مدرس بر همنهادی دین و سیاست تاکید بسیار می شد و اینکه او خود الگویی براین مدعا بود اما سئوالی که اکنون و با تکیه بر تجربه سی ساله جمهوری اسلامی ایران می توان مطرح کرد این است که اگر امروز مدرس زنده بود چقدر تحمل می شد؟ و چه سرنوشتی می یافت؟ و آیا سرنوشت او جدای از آن وضعیتی بود که طی کرد؟

سوگمندانه باید گفت نه، زیرا شاهدیم در سالهای پس از رحلت امام خمینی بیشترین برخوردهای حذفی و گرفتاری ها نصیب افرادی شده است که ازموضعی کاملا منطبق بر این کلام مدرس و با مشی اصلاح طلبانه فعال بوده و سیاست ورزی می کرده اند و با کودتای انتخاباتی اخیر نیز سر از زندان و...درآورده اند و سرانجام کارشان هم معلوم نیست و البته نتیجه این روند این بوده است که در ذهن و دل غالب نسلی که پرورش یافته جمهوری اسلامی اند امروز این موضوع بشدت مطرح و رواج یافته که رابطه دین و سیاست باید قطع شود و ...

بد نیست در این رابطه خاطره ای را بگویم . در یکی از روزهای سال آخر مجلس ششم یکی از دوستان نماینده ( چون نمی دانم راضی به نام بردن است نامش را نمی برم) مرا به سرمیزش برای نهار دعوت و مهمان دیگرش را به عنوان نوه مدرس معرفی کرد. این نماینده که خود تحصیلکرده رشته تاریخ بود از نوه مدرس خواست تا نظرش را در رابطه با این کلام مدرس که قبلا بدان اشاره کردم بگوید و او به شوخی نزدیک به جدی گفت: مرحوم پدر بزرگ من بسیار بدخط بوده است و این بدخطی موجبات این موضوع را بوجود آورده در حالیکه اصل این کلام اینگونه بوده است:" سیاست ما غیر از دیانت ماست و دیانت ما غیر از سیاست ماست ." خلاصه یک اشتباهی در خواندن این دستخط مدرس صورت گرفته شده است. بعد از این دیدار و گفتار من کنجکاو شدم تا به اصل دستخط رجوع کنم و دیدم که حرف ایشان در مورد بد خطی شهید مدرس درست است و در این میان تشخیص میان " عین " و "غیر" نیز مشکل ! اما آنچه جای هیچ تردیدی در آن وجود ندارد اینکه مدرس در همه عمر در پی دانش و سیاست ورزی و تاثیرگذاری در محیط اطرافش ازموضع یک عالم دینی بوده و سرانجام نیز جان خودرا در این راه داده است.

با اینهمه در سال گذشته کتابی انتشار یافت بنام " گنجینه خواف " که دستنوشته های مدرس بود در ایام تبعید و بخشی از این نوشته که مرتبط با زندگی سیاسی مدرس و حوادث دوران او بود و من در وبلاگ خود به معرفی این کتاب و فرازهایی نکته آمیز از آن پرداختم ، به صراحت اذعان می کند که عاقبت سیاست ورزی در ایران از هرنوعش جز وزرووبال برای حاملش حاصلی ندارد و آنهایی که شانس بیاورند زندان و تبعید و آوارگی در انتظارشان است وگرنه باید جانشان را بدهند ! نسل ما فکر می کرد که با وقوع انقلاب اسلامی و سرنگونی رژیم استبدادی پهلوی نظامی شکل می گیرد که سیاست ورزی در آن دیگر هزینه ای نخواهد داشت .................

نویسنده: علی م