صفحات

صفحات

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

ای روزگار لعنتی،تلخه بهت هرچی بگم


دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون

تو زندگیم چقدر غمه، دلم گرفته از همه

ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هر چی بگم

من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم
امشب از اون شبهاست که من، دوباره دیوونه بشم
تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم
امشب از اون شبهاست که من، دلم می خواد داد بزنم
تو شهر این غریبه ها دردم رو فریاد بزنم
از این همه دربه دری تو قلب من قیامته چه فایده داره زندگی این انتهای طاقته
از این همه در به دری به لب رسیده جون من

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر