صفحات

صفحات

۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را


پیروان او رستگارانند


روایتی از حکومت کوتاه اما سراسردرس اخلاق مولای متقیان امرالمومنین علی (ع) را به رشته تحریر درمی اورم

روزی امرالمومنین علی (ع) درمحلی درحال گذر بودند ، ناگهان نظرشان به یک زن جلب میشود که درحال اهانت ودشنام ولعن ونفرین حضرت میباشد،ان حضرت به طرف ان زن میروند واز او دلیل رفتارش را جویا میشوند(ای زن بگو ببینم علی باتو چه کرده است که اینگونه به اودشنام میدهی ومورد لعن ونفرین قرار میدهی) زن از انجایی که متوجه نمیشود مردی که روبروی او ایستاده واز اوسئوال میکند کیست ( حضرت بیشتر بصورت ناشناس، باظاهری ساده و عادی مانند سایر مردم بدون تشریفات خاص و محافظ دربین مردم تردد میکردند، حتی مردم در باورشان نمیگنجید که حاکمی با چنین سادگی وفروتنی در بینشان زندگی کند ودر کوچه ومحله اشان قدم زند)
زن جواب میدهد، علی شوهر مرا در جنگ نهروان کشته و مرا بیوه وبچه هایم را یتیم کرده واکنون در فقر و تنگدستی در حال زندگی هستیم،بچه هایم گرسنه اند ومن نیز دستم از چاره کوتاهست.
ان حضرت پس از شنیدن درد ودلهای او میروند ومقداری آرد به خانه ان زن می اورند و به او میدهند تا خمیر کند وبا ان نان بپزد وخود حضرت هیزم اورده وتنور را برای پخت نان اماده می کنند همچنین به سراغ فرزندان یتیم ان زن می روند ومشغول بازی با انها میشوند،هنگامی که دیگر زنان متوجه می شوند که از خانه ان زن دود بلند شده وبوی نان از انجا برمیخیزد
به سوی خانه اش میروند تا ماجرا را جویا شوند.هنگامی که وارد خانه ان زن می شوند واز او دراین باره سئوال میکنند وان زن در جوابشان میگوید: که ان مرد غریبه این آردها را اورده واکنون نیز با فرزندانم در حال بازیست .
زنها به او میگویند که میدانی ان مرد کیست! اوامیرالمومنین علی(ع) است،همان کسی که به او دشنام روا میدادی وبه لعن ونفرینش میپرداختی !
زن بیوه بسیار حیرت زده و پشیمان و خجل میشود که مولا علی(ع) درجواب ان همه گفتارناپسند وزشتش که نثارچنین شخصیتی کرده و ایشان خم به ابرو نیاورده و درعوض به فرزندانش لطف ومحبت نمودند. ان زن در حالی که منقلب شده بود نزد ان حضرت رفت واز ایشان طلب عفو و بخشش نمود.
ای شیعیان و ای مسلمین و ای تمام انسانها بدانید مولا ومقتدای ما چنین مردی از مردان مخلص خدا بود،هرگز ایشان در برابر ضعفا وزیردستانشان ازموضع زور وقدرت برخورد نمکردند وهمیشه خویشتندار بودند.

ان حضرت تشنه قدرت ،شوکت ومقام دنیوی نبود تا انجائی که مي‏فرمايند: «اگر خداوند از عالمان پيمان نگرفته بود که در برابر شکم ‏بارگي ستم­کاران و گرسنگي ستم­ کشان خاموشي نگزينند، افسار خلافت را بر گردنش مي‏افکندم و رهايش مي‏کردم و در پايان با آن همان مي‏کردم که در آغاز کرده بودم و مي‏ديديد که دنياي شما در نزد من از عطسة ماده بزي هم کم‏ارج‏تر است.»
اری به راستی همین بود، زیرا که گفتار ورفتار مولا یکی بود واهل تزویر وریا وشعارنبودند.
ایشان به خاطر حفظ جایگاه ومقام خویش دست به شمشیروجنگ وخونریزی نزدند،مگر انکه اسلام وعدالت در خطر باشد ولاغیر.
همچنین بامخالفین تا انجا که دست به شرارت وتوئطعه نمیزدند به سرکوب ونابودی انها شتاب نمی کردند و با زبان خوش رفتارونصیحتشان مینمودند.
در حکومت کوتاه ایشان هیچ نشانی از خودخواهی وجاه طلبی در ایشان دیده نمیشد وبه نظرات وپیشنهادات همه مسلمین احترام میگذاشتند وهرگز خواسته هایشان را بردیگران تحمیل نمی کردند.
روایتها واحادیث در مورد شخصیت بزرگ ووارسته مولای متقیان حضرت علی(ع)بسیار است که امیدوارم در بخشهای بعدی وبلاگم به ان اشاره داشته باشم، شاید درسی باشد برای ان دسته که مدعی شیعه وشیفته وعاشق ان حضرتند،اما درزندگیشان رنگی از شیعه واقعی وعلوی دیده نمیشود وظاهروباطنشان یکی نیست وخلاف انچه به زبان میرانند عمل می کنند.
مطلبم را با یک شعر زیبا وماندگار از استاد وشاعری بزرگ ووارسته زنده یاد شهریارخاتمه میدهم


علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ار نه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

به جز از علی که آرد پسری ابولعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد زمیان پاکبازان
چو علی که می تواند که به سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را

به دوچشم خونفشانم هله ای نسیم رحمت
که زکوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی فضای گردان به دعای مستمندان
که زجان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هر دم زنوای شوق او دم

که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را :

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایی بنوازد آشنا را »

زنوای مرغ یاحق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر