صفحات

صفحات

۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

مردی از تیره باران

مردی از تيره باران /
 بنشسته به رهیز جفا می نالد/
 به نوا می خواند /
 به خدا می گويد/
من پی جرعه ای از جام وفا می گردم/
و پي لحظه ای آرامش جان ميگردم/
دلخوشی می خرم از دست پر از رحمت تو/
به بهای همه عمرم دلخوشی می طلبم/
من پی خنده ای از دشت بلاء آمده ام/
و پی شادی بی حضرت غم می گردم/
به خدا دلتنگم /
 به خدا دلتنگم مرد هي مي گريد / مي نالد /
 می خواند/
و دريغ از يك گوش شنوا/
همچنان می نالد / به كه بايد گويم/
كه من از هم سخن و همراهم می نالم/
به كه بايد گويم قفسم تنگ و نفس می گيرد/
من نه آنم كه توانم دل را/
مرغك وحشي را به قفس در بندم/
من نه آنم كه توانم باشم/
همره هم سخن دشمن كيش/
كه در اين عصر به هر كس گويم : يار /
او دشمن جانم گردد /
 زين جهت مي گريم می نالم /
من پی يك دل سرشار محبت هستم/
و پی دست پراز مهری بی روی و ريا/
و بسا مي بينم /
 دست پر گرمی يك دوست كه می رنجاند/
دست خونين دلم /
 و بسی آزارم دهد آن خارنگاه يارم/
به كه بايد گويم /
من نی ام سنگ و ني ام تخته كه من/
مرغ باغ ملكوتم كه به بندم كردند/
و پی لحظه ای آزادی از اين دام بلا مي گردم/
به خدا دلتنگم/
ز جهان بيزارم/
 به كه بايد گويم /
 من نه آهم و نه اشك /
نه از تبار گياه كه از عشيره خاكم /
 خاكم/آری از تيره خاك سيه ام /
 پس چرا خاك نباشم كه بپوشانم سردگران/
و چرا خاك نباشم /
 كه برویانم سبزی به جهان

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

ای روزگار لعنتی،تلخه بهت هرچی بگم


دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون

تو زندگیم چقدر غمه، دلم گرفته از همه

ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هر چی بگم

من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم
امشب از اون شبهاست که من، دوباره دیوونه بشم
تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم
امشب از اون شبهاست که من، دلم می خواد داد بزنم
تو شهر این غریبه ها دردم رو فریاد بزنم
از این همه دربه دری تو قلب من قیامته چه فایده داره زندگی این انتهای طاقته
از این همه در به دری به لب رسیده جون من

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

فزت وبرب الکعبه


خداوند حکیم وعادل در قرآن کریم میفرماید (( ان الله یأمر بالعدل والاحسان))نحل ایه 90 (بدرستیکه خدا امرمیکند بعدالت نمودن واحسان کردن به هم نوع خویش)

روزی در مجلس ابن عباس سخن درباره ی ستم ومفاسد ان گفته میشد کعب نیز حضور داشت گفت:من در قرآن ایتی نخوانده ام وندیده ام که ظلم سبب خراب مملکت شود،


ابن عباس فرمود:((نتلک بیوتهم خاویة بما ظلمو))
(اینست منازل وقصور گذشتگان که سبب ظلم کردن بدین حال افتاده وویران شده)


با مراجعه دقیق ونظر تحقیقی بقرآن مجید می بینیم که علة العل بدبختیها ومفاسد امورجمهور ونابود شدن ملل واقوام رانتیجه ظلم وستم میداند،تاریخ شهادت میدهد که هیچ دولتی وملتی بترقی وتعالی نائل نیامد مگر در سایه عدالت،چنانچه هیچ کشوری ومملکتی سقوط نکرد مگر بعلت ظلم وستم.


رسول خدا(ص) فرمود:(الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم)((ملک وپادشاهی باکفر باقی میماند اما با ظلم وستم دوام نخواهد داشت))
بازپیغمبر(ص)فرمود((بالعدل قامت السموات والارض))(بسبب عدل اسمانها وزمین قائم ومحور خویش میروند)
بازهم فرمود:(عدل ساعة خیر من عبادة ستین سنة)((دادگری ودادگستری یکساعت بهتر از عبادت شصت سال است))
وخداوند در قرآن مجید فرمود(( واذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل))(زمانیکه در میان مردم حکم میکنید بعدالت حکم نمائید)
امیر المومنین(ع) میفرماید:از ملوک وفرماندهان هر کس که بعدل وداد عمل کند خدایتعالی دولت او رادر حصار امن خود نگاه دارد،وهرکه جور وستم نماید بزودی او را هلاک گرداند.حتی اینکه حسن نیت پادشاه را نیز در این معنی تاثیری عظیم ودخلی تمام است،چنانکه صدق نظام امیر امومنان(ع) بدان تصریح فرموده که(اذا تغیرت نیة اسلطان فسد ازمان)یعنی چون نیت پادشاه از نیکی منحرف گردد احوال زمانه واوضاع روزگار تباه میگردد.
بگفته ژرژجرداق نویسنده لبنانی معاصر از سخنان او(علی(ع))در موارد مختلف(ازادی بمعنای حقیقی)استنباط میشود
((قال امیرالمومنین(ع) لاتکن عبد غیرک وقد جعلک حراً))(بنده وعبد کسی مباش وسر تعظیم فرود نیار که خداوند ترا ازاد قرار داده) این ایجاد اعتماد بنفس واحیا شعور ازادی است که با این گفتار مردی را بیدار میکند.
یک تن از غربیان مقایسه غریبی کرده ودرباره شخصیت امیرامومنین علی(ع) وخلیفه دوم نظر داده است با اینکه از هر دوبیگانه است وهر دو را به یک چشم میبیند بلکه از نظر تاریخ عمر را خلیفه دوم وعلی (ع) را خلیفه چهارم میداند.گویند ایندو خلیفه را ناگهان زندگانی انها خاتمه داده شد هم عمر این را فهمید وهم علی (ع) ولی دو جمله کوتاه گفتند که تمام حقیقت خود را نشان داده وشخصیت خود را معرفی کردند،خلیفه دوم پس از ضربت خوردن گفت:(قتلنی المجوسی)(این گبر مرا بکشت بقاتل )دشنام دادن علاقه بزندگانی وعشق بحیات مادی(ریاست)اورا.
ولی (برخلاف)چون علی (ع)را زدند ومرگ خود را یقین کرد گفت(( فزت وبرب الکعبه)) اسوده شدم واز این زندگانی رهائی یافتم.


دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند          وندر ان ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود وچه فرخنده شبی      انشب قدر که این تازه براتم دادند

مولای عاشقان ووارستگان در موقع عبور از خرابه صدای گریه ای جانگداز میشنود وارد خرابه میشود مرد مریض وغریبی را می بیند سرش را بزانو محبت گذاشته با دست خویش بدهنش دانه های انار میگذارد.
زمانیکه به منبر میرود وخطبه میخواند میبیند که خالق سخن است ودر جلسه کوتاهی معانی بسیاری وحکم زیادی میگنجاند کلام الموک ملوک الکلام نهج البلاغه شاهد زنده وزبان گویای اوست که تالی کلام خالق وما فوق کلام مخلوق است.
این همان علیست(ع) که باغش را فروخته بین فقرا مدینه پخش میکند وخود در منزل با نان جو وسرکه زندگی مینماید ولباس کرباس میپوشد.
حیدرکرارعلی(ع) در فنون جنگی نیز سرامد تمام مردم دنیا است در صفین هنگامیکه فرزندش محمد حنیفه را بمقابله با دشمن میفرستد میفرماید کوه ها از جا کنده شود تو از جای خود تکان مخور، دندان روی دندان بگذار پای خود را انچنان محکم بر زمین فشار ده گوئی چون میخ بر زمین کوبیده شده است.
واین است همان غضنفر، روزیکه وارد میدان جنگ میشود بزرگترین نامی پهلوانان ومبارز عرب را منکوب وسرکوب میکند چنان نعره الله اکبر میکشد که کوه ودشت پر میشود واز صدای مهیب حضرت دلهای دشمن بلرزه میفتد ومثل روباه ویا گرگ از جلو شیر فرارمیکنند وروحیه سربازان خودش را قوی میگرداند.
یعنی بخدا سوگند اگر همه عرب بجنگ من دراید هرگز من به انان پشت نخواهم کرد ودر جای دیگر میفرماید: اگر همه عالم شمشیرها کشند وپشت بپشت یکدیگر داده رو بمن ایند سر موئی تفاوت در حال من نمیرسد واز جایم حرکت نکنم ومثل کوه ثابت ایستاده ودشمن را عقب میزنم.


((کالجبل الراسخ لاتحرکه العواصف)) ازاینجا بود که نقل میکنند زره علی (ع) پشت نداشت.
واین است همان مولائی که وقتیی بدشمن غلبه میکندومسلط میگردد عفو وبخشش میفرماید،با اسیران مهربانی میکند، که همه حیران میماند،ازجمله مروان بن حکم که در جنگ جمل عفو نمود وهمچنین عبداالله زبیر بود که (یشمة علی رٔوس الاشهاد) حضرت را جلوی تمام مردم فحش داد اما حضرت بعد از فتح وغلبه او را نیز بخشید،بالا تر از همه عایشه بود که فتنه جنگ جمل را به راه انداخت بعد از اینکه حضرت بر او غلبه یافت او را هم بخشید وبا کمال عطوفت ومهربانی برادرش محمد بن ابی بکر را مامور پذیرائی ازاو نمود ،حضرت بیست زن که لباس مردانه پوشیده بودند را همراه عایشه به مدینه فرستاد،عایشه وقتی مهربانی وعطوفت حضرت را می بیند در برابر دیگر زوجات رسول خدا ازرفتار خود اظهار پشیمانی وامتنان نموده ومیگوید:من تا آخر عمرم از علی ممنون وسپاسگذار خواهم بود،من گمان نمیکردم علی اینقدر بزرگ منش وبخشنده باشد که با انهمه دشمنی وفتنه انگیزی های من یک کلمه ناسزا به من نگفت ومرا مورد مهرو بخشش قرار داد،الحق که اومرد مردان خداست.
اری این همان علیست، هنگامی که میخواهد بیت المال را تقسیم نماید عامه مسلمین را دریک نظر وچشم میبیند ووضعیف ،شریف ،غنی ،حاکم ومحکوم برای او فرقی ندارند وبطور مساوات بیت المال را تقسیم مینماید.
اگر بخواهیم از علم او سخن برانیم میتوان از گفته عبدالله بن عباس(حبرامت)نقل کرد.ابن عباس در مورد حضرت چنین میگوید:علم پیغمبر(ص) از علم خداوند است،وعلم علی (ع) از علم پیغمبر(ص) میباشد،وعلم من از علی است وعلم صحابه در مقابل علم علی مانند قطره آبی در هفت دریاست.
سخنی از حضرت است که میفرماید:((اگر بخواهم از تفسیر سوره فاتحه بنویسم هفتاد شتربار ان خواهد بود.))
از خلیل بن احمد داشمند معروف پرسیدند علی (ع) راتوصیف کن گفت: چه بگویم درباره شخصی که دشمنانش پیوسته سعی در پنهان نمودن فضائل او نمودند ودوستان از ترس فضائل او را کتمان کردند،مع الوصف انقدر فضائل او در جهان منتشر شد که سراسر افاق گیتی را گرفت.(ظهر بین الکتمانین ما مالأ الخافقین)
پیغمبر خدا(ص) فرمود:(( اگر از غلو مردم هراس نداشتم فضایل علی را انقدر میگفتم که خاکپای او را توتیای چشمانشان میکردند))یعنی اگر نمیترسیدم که گروهی از امت من مطلبی را که مسیحیان درباره حضرت مسیح نقل میکردند را درباره تو بگویند، در حق تو سخنی میگفتم که از هر کجا عبور کنی خاک زیر پای ترا برای تبرک برگیرند وبقیه آب وضو تورابقصد شفأ بر میداشتند وهمچنین از رسول خدا منقول است که اگر مردمان بر ولایت علی مجتمع میشدند خدا جهنم را خلق نمیفرمود.
اری ایا بغیر از مولا علی (ع) کیست در خانه خدا از مادر متولد شده وهم در خانه خدا جهان را وداع گوید،فقط وفقط این پذیرائی واین میهمانی واین دعوت مخصوص علی بن ابیطالب(ع)باشد .

اری اگر امروز کسی مدعی شیعه وپیرو حقیقی ان حضرت است باید بداند شناسنامه شیعه عدل وداد وحق طلبی اوست.

ائمه اطهار (ع) هرگز در برابر خودخواهان ،متکبرین و زورگویان سر تعظیم فرود نیاوردند وهمواره مدافع حق وحقیقت
و یار ویاور مظلومین ومحرومین بودند.

حضرت امام باقر میفرماید:((ای گروه شیعه روزگاری خواهید داشت که یک نفر صبح خود رادر راه دین حق میبیند ولی شب از دین بیرون رفته است ودر وقت شب در راه دین حق میباشد ولی صبح از دین خارج گشته است. ))


بر گرفته قسمتهائی ازکتاب حکومت عدالت خواهی علی بن ابیطالب علیه السلام نوشته سید اسماعیل رسولزاده خوئی(ره)
چاپ دوم بهار 1365

· غو غا در غدیر- علیرضا سپاهی لائین

دشت غوغا بود 
 غوغا بود
، غوغا در غدیرموج می زد سیل مردم مثل دریا در غدیرتشنگی ها بود
 و توفان بود و شن بود و غبارمحشری از هرچه با خود داشت صحرا در غدیر
کاروان آرام و بی تشویش لنگر می گرفت
تا بگیرد کاروانسالارشان جا در غدیرگردها خوابید ، کم کم کاروان خاموش شد
تا پیمبر خود چه خواهد گفت آیا در غدیر
تا افق انبوه مردان صحاری بود و دشت و سکوتی تا کند آن مرد لب وا در غدیر 

مرد اما با نگاهی گرم در چشمان شوقجست و جو می کرد محبوبش علی را در غدیر
پس به مردان عرب فرمود : «بعد از من علی ستهرکه من مولای اویم اوست مولا »
در غدیرگردها خوابیده بود و کاروان خاموش شد خوانده می شد

انتهای قصه ی ما در غدیر

در شکوه کاروان آن روز با آهنگ زنگبی گمان باری رقم می خورد

فردا در غدیرای فراموشان باطل سر به پایین افکنید
چون پیمبر دست حق را برد بالا در غدیرحیف ! اما کاروان منزل به منزل می گذشت کاروان    می رفت و حق می ماند تنها در غدیر




۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

امام حق پرستان علی


روایتی از مولای متقیان امیر المومنین علی (ع) است که قصد دارم ان را به رشته تحریر در اورم باشد که بنده نیز سهمی از اگاهی بخشی در مورد سیره انبیأ واولیا الهی ایفا نموده باشم.

روایت چنین نقل گشته است که روزی مولا علی (ع) زره یاشمشیر مبارکشان را گم میکنندو ان را در بازاردردست یک فرد مسیحی میابند.بنابراین به طرف ان شخص رفته وبه او میگویند این شمشیر که از ان توست متعلق به من است.ان شخص مسیحی منکر گفته حضرت میشود وشمشیررا متعلق به خود میداند.بعد از اینکه حضرت میبینند که او حاضر نیست شمشیررا به ایشان برگرداند، شکایت خود را به قاضی وقت می برند.قاضی نیز هر دو را به حضورخود می طلبد.
قاضی رو به مرد مسیحی میکند ومی گوید:این شخص یعنی مولا علی (ع) مدعیست که این شمشیر متعلق به اوست،حال در این مورد چه جوابی داری،ایا این شخص راست میگوید.
ان مردمسیحی منکر ادعای مولا شده ودر جواب قاضی میگوید: که خیر واین شمشیرمتعلق به من میباشد.
قاضی رو به سوی مولا کرده ومیگوید ایا تو دراثبات ادعای خود دلیلی هم داری که ثابت کند این شمشیر متعلق به تو میباشد.
مولا در جواب سئوال قاضی میگویند:خیر دلیلی برای اثبات ادعایم ندارم
بنابراین قاضی نیز ادعای حضرت را رد نموده وفرد متهم را تبرعه مینماید.
حضرت امیر(ع) نیز بدون هیچ اعتراض و شکوه وشکایتی جلسه را ترک می نمایند.
این کار حضرت مورد توجه وهمچنین باعث حیرت مرد مسیحی میشود چرا که خلافت مسلمین در ان زمان در دستان حضرت امیر المومنین علی (ع) بود وبنابراین نصب وعذل قضات نیز از اختیارات خلیفه مسلمین می بود، او از چنین عدل وعدالتی درحکومت مولا خرسند میشود و بلافاصله به سوی ان حضرت میرود و میگوید:الحق که این شمشیر متعلق به شماست نه من ! تنها این شمشیرلایق فردی مانند شماست!

وچنین میباشد حکومتداری عادلین و صالحین،ان مرد مسیحی نتنها شمشیر را به مولای متقیان باز میگرداند بلکه همانجا دین مبین اسلام را با اغوش بازوقلبی متمعن پذیرفت.
یکی از اهداف یا دغدغه های ان حضرت در زمان حکومت داری شان اجرای عدالت و برابری تک تک افراد در برابرقانون اسلامی بود.ایشان برابری وبرادری را خصوصیت یک حکومت عادل میدانستند.
اری وقتی صحبت از حکومت اسلامی ویا حاکم اسلامی میشود و از عدل وداد وبرابری صحبت میکنیم نمونه بارز ومثال زدنی ان را میتوان به حکومت کوتاه اما پر از درس ایمان ووارستگی ان حضرت نام برد.
ایشان عدالت را تنها به عنوان یک شعار مطرح نکرده اند بلکه در این راه همت بسیارنیز گماردند حتی خود رانیز معصون ندانسته وهیچ مصلحتی را واجب تر ازاحقاق حقوق برابر برای همه انسانها قائل نمی بودند.


شعر زیبا که متاسفانه نام شاعرباذوقش را نمیدانم اما امیدوارم هرکجا هست خوش وخرم باشد وعلی یار ومددکارش


سجده بر ان خدا كه نبينم نمي‌كنم
جانها فداي ان لب دربار يا علي
اي به سر زلف تو سوداي من
وز غم هجران تو غوغاي من
لعل لبت شهد مصفاي من
عشق تو بگرفت سراپاي من
من شده تو ، امده بر جاي من
گرچه بسي رنج غمت برده‌ام
جام پياپي ز بلا خورده‌ام
سوخته‌ جانم اگر افسرده‌ام
زنده‌ دلم گر چه زغم مرده‌ام
گنج منم ، باني مخزن تويي
سيم منم حاجب معدن تويي
دانه منم صاحب خرمن تويي
من شدم از مهر تو چون ذره پست
وز قدح باده‌ي عشق تو مست
تا به سر زلف تو داديم دست
تا تو مني ، من شده‌ام خودپرست
سجده‌ گه من شده اعضاي من
اتش عشقت چو برافروخت دود
سوخت مرا مايه‌ي هر هست و بود
كفر و مسلمانيم از دل زدود
تا به خم ابروت ارم سجود
فرق نه از كعبه كليساي من
كلك ازل تا كه ورق زد رقم
گشت هم‌ اغوش چو لوح و قلم
نامده خلقي به وجود از عدم
بر تن ادم چو دميدند دم
مهر تو بود در دل شيداي من
دست قضا چون گل ادم سرشت
مهر تو در مزرعه‌ي سينه كشت
عشق تو گرديد مرا سرنوشت
فارغم اكنون ز جحيم و بهشت
نيست به غير از تو تمناي من
باقي‌ام از ياد خود و فاني‌ام
جرعه‌كش باده‌ي رباني‌ام
سوخته‌ي وادي حيراني‌ام
سالك صحراني پريشاني‌ام
تا چه رسد بر دل رسواي من
بر در دل تا ارني‌گو شدم
جلوه‌ كنان بر سر ان كو شدم
هر طرفي گرم هياهو شدم
او همگي من شد و من او شدم
من دل و او گشت دلاراي من
كعبه‌ي من خاك سر كوي تو
مشعله‌ افروز جهان روي تو
سلسله‌ي جان خم گيسوي تو
قبله‌ي دل طاق دو ابروي تو
زلف تو در دير، چليپاي من
شيفته‌ي حضرت اعلي‌ستم
عاشق ديدار دل‌ اراستم
راهرو وادي سوداستم
از همه بگذشته تو را خواستم
پر شده از عشق تو اعضاي من
تا كي و كي پند نيوشي كنم؟
چند نهان بلبله‌‌ نوشي كنم؟
چند ز هجر تو خموشي كنم
پيش كسان زهد فروشي كنم
تا كه شود راغب كالاي من
خرقه و سجاده به دور افكنم
باده به ميناي بلور افكنم
شعشعه در وادي طور افكنم
بام و در از عشق به شور افكنم
بر در ميخانه بود جاي من
عشق ، علم كوفت به ويرانه‌ام
داد صلا بر در جانانه‌ام
باده‌ي حق ريخت به پيمانه‌ام
از خود و عالم همه بيگانه‌ام
حق طلبد همت والاي من
ساقي ميخانه‌ي بزم الست
ريخت به هر جام چو صهبا ز دست
ذره‌ صفت شد همه ذرات پست
باده ز ما مست شد و گشت هست
از اثر نشئه‌ي صهباي من
عشق به هر لحظه ندا مي‌كند
بر همه موجود صدا مي‌كند
هر كه هواي ره ما مي‌كند
گر حذر از موج بلا مي‌كند
پا ننهد بر لب درياي من
هندي نوبت ‌زن بام توام
طاير سرگشته به دام توام
مرغ شباويز به دام توام
محو ز خود ، زنده به نام توام
گشته ز من درد من و ماي من

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

من هم گریه کردم


من هم گریه کردم

دیشب به یاد چشمهایت گریه کردم

دیدم چوخالی بود جایت ،گریه کردم

شاید خدا اینگونه میخواهد برایم

بستم لبم را از شکایت،گریه کردم

در ذهن بی تابم چو حک شد نقش چشمت

من تا خدا،تا بی نهایت گریه کردم

ما چون دو مرغ عشق باهم عهد بستیم

ای جفت عاشق،در هوایت گریه کردم

من دوستت دارم،گواه عشقم اینست:

دیدم چو سیل اشکهایت گریه کردم

مرغ شب از دلتنگی مهتاب افسرد

وقتی شنیدم این روایت گریه کردم

آینه از اندوهمان چون ابر بارید

تنها او،من هم برایت گریه کردم



۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

به نام حضرت دوست



وجَعلنا مِن بین ایدیهِم سَدا و مِن خَلفِهم سَدا، فاغْشَیناهُم فهَم لایبُصِرون


((برابرشان دیواری کشیدیم و در پشت سرشان دیواری و


بر چشمانشان نیز پرده ای افکندیم تا نتوانند دید))



درروز عاشورا اقا وسرور شهیدان اباعبدالله الحسین میفرمایند:

"آري، در اثر هداياي حرامي که به دست شما رسيده و در اثر غذاهاي حرام و لقمه هاي غيرمشروعي که شکم هاي شما از آنها انباشته شده، خدا اين چنين بر دل هاي شما مهر زده است. واي بر شما! آيا ساکت نمي شويد؟"

به درستی که چنین است.کسانی که در برابر امام ویارانشان چنین صف آرائی کردند همگیشان ازامت مسلمان بودند اما فقط نام اسلام را به یدک میکشیدند ودربرابربرق سکه های ابن زیاد نتوانستند تاب بیاورند وبیعتشان را به پای معامله گذاشتند.اری این افراد به در ستی میدانستند که در برابر چه کسانی خواهند ایستاد وخون چه کسانی را خواهند ریخت.اما ازانجایی که بر چشمهایشان پرده ای از ظلمت نهاده شده بود تا قادر به درک حقیقت نتوانند بود،زیرا که سر درعاخر بیت المال مسلمین داشتند ودرفرمانبردارشیطان درونشان شده بودند.انان حرام خدا راحلال وحلال او را حرام کرده ولذا راه بازگشتی برای انان نمانده بود هرچند امام قبل از شروع جنگ بازهم به نصیحت انان پرداخت که جزء اندک افرادی که کوش شنوایی برایشان باقی مانده بود مابقی همچنان کمر بر قتل مولا ویاران با وفایشان بسته بودند.از جمله کسانی که حتی به لشکرمولا پیوست واظهار پشیمانی نمود وعاقبت در رکاب حضرت جان نهاد،حضرت حّر(ع)بود
















۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

سخن عالمانه


اسلام به ذات خود ندارد عیبی! هر عیب که هست از مسلمانی ماست؟


سخن ذیل منتسب است به سید جمال الدین اسد ابادی

سید جمال الدین اسدآبادی بعد از بازگشتشان از اروپاه،از ایشان سئوال شد که انجا(اروپاه) چه دیدید ؟


ایشان میفرمایند:

"در آنجا مسلمان نديدم اما مسلماني ديدم، در مشرق زمين هم زندگي کردم و مسلمان ديدم اما مسلماني ندیدم”.

این مرد عالم ومشهور در زمان خویش که حداقل میتوان گفت این سخن ایشان 150سال پیش در جواب انها فرموده، حال اگر ایشان در چنین سالهایی یعنی در قرن 21میزیست وسفری به اروپاه داشت.
ایا باز هم همان جوابی را میداد که در ان سالها داده بود؟

مثلاً اکنون وضعیت چند کشوراسلامی را با چند کشوراروپائی یاغربی مقایسه کنیم.
بطور مثال کشورهایی چون عراق،افغانستان،سومالی،سودان،پاکستان،عربستان وایران
ودر سوی دیگر کشورهائی مانند سوئیس،فرانسه،ایتالیا،المان،انگلیس،نروژو سوئد
چه نتیجه ای از این مقایسه ها ان هم در تمام زمینه ها اقتصادی،سیاسی،علمی،فرهنگی ،اجتماعی و.......به دست خواهید اورد؟
درخاتمه شعری ازشاعری وارسته چون عطار نیشابوری را قرارمیدهم(روحشان شاد وقرین رحمت الهی)

در خطت تا دل به جان در بسته‌ام

چون قلم زان خط میان در بسته‌ام

در تماشای خط سرسبز تو

چشم بگشاده فغان در بسته‌ام

نی که از خطت زبانم شد ز کار

زان چنین دایم زبان در بسته‌ام

تو چنین پسته دهان و من ز شوق

گرچه می‌سوزم دهان در بسته‌ام

آشکارا خون دل بگشاده‌ام

تا به زلفت دل نهان در بسته‌ام

پر گره دانست زلف تو که من

دل به زلفت هر زمان در بسته‌ام

چون جهان آرای دیدم روی تو

چشم از روی جهان در بسته‌ام

نیست در کار توام دلبستگی

زانکه در کار تو جان در بسته‌ام

گفته‌ای در بند با من تا به جان

این چه باشد بیش از آن در بسته‌ام

گفته‌ای در بند با من تا به جان

این چه باشد بیش از آن در بسته‌ام

گر بسوزد همچو خاکستر دو کون

نگسلم از تو چنان در بسته‌ام

تا بلای ناگهان دیدم ز هجر

رخت رحلت ناگهان در بسته‌ام

هم دل از عطار فارغ کرده‌ام

هم در سود و زیان در بسته‌ام

۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

چه حقی داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند؟


امام خمینی در هنگام ورود به ایران در بهشت زهرا چنین گفت:





اصل رژيم سلطنتي، خلاف قانون، قواعد عقلي و حقوق بشر


... ملت ما چه مي‌گفتند كه مستحق اين عقوبات شدند؟
ملت ما يك مطلبش اين بود كه: اين سلطنت پهلوي از اول كه پايه‌گذاري شد، برخلاف قوانين بود
آنهايي كه در سن من هستند، مي‌دانند و ديده‌اند كه مجلس موسسان كه تاسيس شد، با سرنيزه تاسيس شد، ملت هيچ دخالت نداشت در مجلس موسسان. مجلس موسسان را با زور سرنيزه تاسيس كردند و با زور، وكلاي آن را وادار كردند به اينكه به رضاشاه رأي سلطنت بدهند. پس اين سلطنت از اول يك امر باطلي بود، بلكه اصل رژيم سلطنتي از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلي است و خلاف حقوق بشر است.
براي اينكه ما فرض مي‌كنيم كه يك ملتي تمامشان رأي دادند كه يك نفري سلطان باشد، بسيار خوب، اينها از باب اينكه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار به سرنوشت خودشان هستند، رأي آنها براي آنها قابل عمل است لكن اگر چنانچه يك ملتي رأي دادند (ولو تمامشان) به اينكه اعقاب اين سلطان هم سلطان باشد، اين به چه حقي ملت پنجاه سال پيش از اين، سرنوشت ملت بعد را معين مي‌كند؟ سرنوشت هر ملتي به دست خودش است.
ما در زمان سابق، فرض بفرماييد كه زمان اول قاجاريه نبوديم. اگر فرض كنيم كه سلطنت قاجاريه به واسطه يك رفراندمي تحقق پيدا كرد و همه ملت هم ما فرض كنيم كه رأي مثبت دادند، اما رأي مثبت دادند بر آغامحمدخان قجر و آن سلاطيني كه بعدها مي‌آيند. در زماني كه ما بوديم و زمان سلطنت احمدشاه بود، هيچ يك از ما زمان آغامحمدخان را ادراك نكرده، آن اجداد ما كه رأي دادند براي سلطنت قاجاريه، به چه حقي رأي دادند كه زمان ما احمدشاه سلطان باشد؟ سرنوشت هر ملت دست خودش است. ملت در صد سال پيش از اين، صد و پنجاه سال پيش از اين، يك ملتي بوده، يك سرنوشتي داشته است و اختياري داشته، ولي او اختيار ماها را نداشته است كه يك سلطاني را بر ما مسلط كند.ما فرض مي‌كنيم كه اين سلطنت پهلوي، اول كه تاسيس شد، به اختيار مردم بود و مجلس موسسان را هم به اختيار مردم تاسيس كردند و اين اسباب اين مي‌شود كه برفرض اين كه اين امر باطل صحيح باشد، فقط رضاخان سلطان باشد آن هم برآن اشخاصي كه در آن زمان بودند و اما محمدرضا سلطان باشد براين جمعيتي كه الان بيشترشان، بلكه الا بعض قليلي از آنها ادراك آن وقت را نكرده‌اند، چه حقي داشتند ملت در آن زمان سرنوشت‌ما را در اين زمان معين كنند؟ بنابراين سلطنت محمدرضا اولاً كه چون سلطنت پدرش خلاف قانون بود و با زور و با سرنيزه تاسيس شده بود مجلس، غيرقانوني است، پس سلطنت محمدرضا هم غيرقانوني است و اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بكنيم كه قانوني بوده، چه حقي آنها داشتند كه براي ما سرنوشت معين كنند؟ هر كسي سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهاي ما ولي ما هستند؟ مگر آن اشخاصي كه در صد سال پيش از اين، هشتاد سال پيش از اين بودند، مي‌توانند سرنوشت يك ملتي را كه بعدها وجود پيدا مي‌كنند، آنها تعيين بكنند؟ اين هم يك دليل كه سلطنت محمدرضا سلطنت قانوني نيست.
علاوه بر اين، اين سلطنتي كه در آن وقت درست كرده بودند و مجلس موسسان هم ما فرض كنيم كه صحيح بوده است، اين ملتي كه سرنوشت خودش با خودش بايد باشد، در اين زمان مي‌گويد كه ما نمي‌خواهيم اين سلطان را. وقتي كه اينها رأي دادند به اينكه ما سلطنت رضاشاه را، سلطنت محمدرضا شاه را، رژيم سلطنتي را نمي‌خواهيم، سرنوشت اينها با خودشان است. اين هم يك راه است از براي اينكه سلطنت او باطل است
.غيرقانوني بودن شاه، مجلس و دولت منبعث از آن حالا مي‌آييم سراغ دولت‌هايي كه ناشي شده از سلطنت محمدرضا و مجلس‌هايي كه ما داريم. در تمام طول مشروطيت الا بعضي از زمان‌ها آن هم نسبت به بعض از وكلا، مردم دخالت نداشتند در تعيين وكلا. شما الان اطلاع داريد كه در اين مجلسي كه حالا هست، چه مجلس شورا و چه مجلس سنا و شما ملت ايران هستيد، شما ملتي هستيد كه در تهران سكني داريد، من از شما مردم تهران سئوال مي‌كنم كه: آيا اين وكلايي كه در مجلس هستند، چه در مجلس سنا و چه در مجلس شورا، شما اطلاع داشتيد كه اينها را خودتان تعيين كنيد؟ اكثر اين مردم مي‌شناسند اين افرادي را كه به عنوان مجلس و به عنوان وكيل مجلس سنا يا مجلس شورا در مجلس هستند؟ يا اين هم با زور تعيين شده بدون اطلاع مردم؟ مجلسي كه بدون اطلاع مردم است و بدون رضايت مردم است، اين مجلس، مجلس غيرقانوني است. بنابراين اينهايي كه در مجلس نشسته‌اند و مال ملت را گرفته‌اند به عنوان اينكه حقوق هر ـ فرض كنيد كه ـ وكيلي اينقدر است، اين حقوق را حق نداشتند بگيرند و ضامن هستند. آنهايي هم كه در مجلس سنا هستند، آنها هم حق نداشتند و ضامن هستند. و اما دولتي كه ناشي مي‌شود از يك شاهي كه خودش و پدرش غيرقانوني است، خودش علاوه بر او غيرقانوني است، وكلايي كه تعيين كرده است غيرقانوني است، دولتي كه از همچو مجلسي و همچو سلطاني انشاء بشود، اين دولت غيرقانوني است.
اين ملت حرفي را كه داشتند در زمان محمدرضا خان، مي‌گفتند كه: «اين سلطنت را ما نمي‌خواهيم و سرنوشت ما با خودماست» در حالا هم مي‌گويند كه: «ما اين وكلا را غير قانوني مي‌دانيم، اين مجلس سنا را غيرقانوني مي‌دانيم، اين دولت را غيرقانوني مي‌دانيم.» آيا كسي كه خودش از ناحيه مجلس، از ناحيه مجلس سنا، از ناحيه شاه منصوب است و همه آنها غيرقانوني هستند، مي‌شود كه قانوني باشد؟ ما مي‌گوييم كه: شما غيرقانوني هستيد بايد برويد.ما اعلام مي‌كنيم كه الان دولتي كه به اسم دولت قانوني خودش را معرفي مي‌كند، حتي خودش قبول ندارد كه قانوني است.خودش تا چند سال پيش از اين، تا آن وقتي كه دستش نيامده بود اين وزارت، قبول داشت كه غيرقانوني است، حالا چه شده است كه مي‌گويد من قانوني هستم؟
اين مجلس غيرقانوني است. از خود وكلا بپرسيد كه: «آيا شما را ملت تعيين كرده است؟» هر كدام ادعا كردند كه ملت تعيين كرده است، ما دستشان را مي‌دهيم دست يك نفر آدم ببرد او را در حوزه انتخابيه‌اش، در حوزه انتخابيه‌اش از مردم سئوال مي‌كنيم كه: «اين آقا آيا وكيل شما هست؟
......
من دولت تعيين مي‌كنم، من تو دهن اين دولت مي‌زنم، من دولت تعيين مي‌كنم، من به پشتيباني اين ملت دولت تعيين مي‌كنم، من به واسطه اينكه ملت مرا قبول دارد، (تكبير حضار) اين آقا كه خودش هم خودش را قبول ندارد، رفقايش هم قبولش ندارند، ملت هم قبولش ندارد، ارتش هم قبولش ندارد، فقط آمريكا از اين پشتيباني كرده و فرستاده به ارتش دستور داده كه از او پشتيباني بكنيد، انگليس هم از اين پشتيباني كرده و گفته است كه بايد از اين پشتيباني بكنيد. يك نفر آدمي كه نه ملت قبولش دارد نه هيچ يك از طبقات ملت از هرجا بگوييد قبولش ندارند، بله چند تا از اشرار را دارند كه مي‌آورند توي خيابان‌ها، از خودشان هست اين اشرار، فرياد هم مي‌كنند، از اين حرف‌ها هم مي‌زنند، لكن ملت اين است، اين ملت است (اشاره به حضار). مي‌گويد كه: «در يك مملكت كه دوتا دولت نمي‌شود.» خوب واضح است اين، يك مملكت دوتا دولت ندارد، لكن دولت غيرقانوني بايد برود. تو غير قانوني هستي، دولتي كه ما مي‌گوييم، دولتي است كه متكي به آراء ملت است، متكي به حكم خداست. تو بايد يا خدا را انكار كني يا ملت را. -(صحيفه نور، ج 4، ص 281ـ287 به نقل از سایت روز نامه اطلاعات)

وبلاگ مورد علاقه من




سالی سراسر
پیروزی
وبهروزی را
برای همه
هم وطنان
وفارسی زبانان داخل وخارج از ایران ارزومندم